زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

عید مبعث مبارک

 

     

عید بزرگ مبعث رسول مکرم اسلام، اشرف الاوصیاء ، خاتم الانبیاء ،

 حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه

 بر شما مبارک باد

                

عید مبعث مبارک

در آن ایام ،

خاک فتنه خیز مکه ، یعنی مهد بدکاران،

درون ظلمت و جهل و تباهی دست و پامیزد

توانگر آتش حسرت به جان بینوا میزد

ستمکش بر در هرخانه ، دست التجا میزد

در این هنگامه ها ، مردی غمین با چشم تر هرشب،

به کوه نور در غار حرا میرفت

بدان ! آن مرد برتر آشنای راز سرمد بود

که از دلبستگی ها ، و زتعلق ها مجرد بود

ستوده بود و پاکان جهان  آفرینش را سرآمد بود

همای عرش پرواز خدا، سٌرفلک پیما ،

ابرمرد جهان ، آموزگار ما ، محمد (ص) بود

یکی شب کوه نور آبستن  رمزی خدائی شد

در آن شب حال مهمان حرا نقشی دگرگون داشت

شراری بود از دنیای غیبی در سراپایش

گمان کردی که نبضش بی امان میزد

تو گفتی میدوید نور خدا در جوی رگهایش

 

 

بخوان هان ای محمد :

گفت من ؟! خواندن نمیدانم !!

دوباره این ندا آمد:

بخوان ای بارگاه کبریا را بهترین بنده

بخوان بر نام قدس پرشکوه آفریننده

بنام آنکه دانش را به نیروی قلم آموخت

بنام آن خداوندی که از رحمت

بجان مردم نادان چراغ معرفت افروخت

محمد از شکوه وحی می لرزد

در آن ساعت ، محمد بود و شهر مکه و  وحی خداوندی

پس از آن شب ، جهان داند که در گفتار پیغمبر

سخن از عشق حق بود و حدیث ارزومندی

چه گویم از شکوهت ای محمد ! ای مهین فرزانه عالم !

زوالی نیست گلبانگ حقیقت را

بیاد تو ، زمهد خاک تا آسمان ، تا گنبد افلاک

همیشه ، هر زمان ، هرشب

طنین افکن ،  نوای گرم تهلیل است

نوازشگر ،  نسیم بانگ توحید است

 

 

می گویند: وقتی به پایین کوه رسیدی سرشار از بهت، حیرت، واهمه و ترس بودی!

... می گویند: وقتی به خانه رسیدی به خود می پیچیدی و لرزشی سخت بر اندامت افتاده بود!

... می گویند: به سختی حال خود می گفتی!

... می گویند: ... گفتنی ها فراوان است.

اما مثل همیشه خدای مهربانی که هیچ گاه تو را تنها نگذارده است بر تو می خواند:

ای مرد جامه بر خود پیچیده، برخیز!

در متن این خطاب چه ارامشی نهفته بود که تو را به آن خواندن؟

ای مرد جامه بر خود پیچیده، برخیز! قیام کن، بیم ده ...

جامه ات را بر خود پیچیده بودی و حیران مسئولیتت بر خویشتن می لرزیدی

فرصتها در گذرند، آماده شو، قیام کن، خود را به عالم عرضه دار، “اینک هنگامه مبعث توست!” تو برانگیخته شده ای،

بگذار استعدادهای وجودت قیام کنند، برخیزند، گاه آن است که تو در عرصه اطلاعات و امتحانات قرار گیری و آنچه در مدت چهل سال به تنهایی و سختی و رنج آموخته ای به این عرصه بکشانی.

در این میدان کسی برنده است که خود را ساخته باشد و تو خویش را ساخته ای،

برخیز و قیام کن.

     

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد