زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

هر سلامی خداحافظی داره

فکر کردم اگر ننویسم زمان دیرتر می گذره

فکر کردم اگر ننویسم از ثانیه ها بهتر استفاده خواهم کرد

ولی ثانیه ها و ساعت ها و ماه ها گذشت و به ایستگاه های پایانی نزدیک شدم

می خواستم از لحظات پایانی بهترین استفاده رو ببرم ولی اونقدر زود گذشت و تموم شد که حتی گذر روزها رو هم متوجه نشدم

حالا فقط به اندازه 4 تا امتحان و 3 تا پروژه تا لحظه خداحافظی فرصت دارم

خداحافظی که آغاز زندگی جدید و بازگشت به کانون خانواده رو به ارمغان داره

میدونم هرچیزی یک روزی تموم میشه ولی

من به پایان دگر نمی اندیشم که ...

                                           

نظرات 4 + ارسال نظر
ریحانه 16 خرداد 1387 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.ma-hich-ma-negah.blogfa.com

سلام عزیز...

خوبه چون بر میگردی پیش خانواده و البته میای انشاءالله کلاسا رو با هم می ریم تابستون!
ولی من از الان دارم فکر روزی که قراره فارغ التحصیل بشم رو می کنم!فکر کنم افسرده بشم...
دلم خوش بود به دیدنت، برای این چهارشنبه...چه کنم که قسمت نبود!

دعام کن دوست جون!

یا علی

آزاده 30 خرداد 1387 ساعت 09:45 ق.ظ

نوشتتو که خوندم یاد خودم می افتم
با اینکه ۶ سال پیش همین ماجرا از سرم گذشته اما هنوزم یه شبایی خواب اون روزا رو می بینم.دانشکده/ دوستا/خونه دانشجویی/ شهر غریب توریستی....
توی این ۶ سال بارها به اون شهر و اون دانشکده سر زدم تا خاطراتمو مرور کنم
انگار بخشی از وجودم توی اون سالها هنوز جا مونده.....

سولی 10 تیر 1387 ساعت 10:55 ب.ظ http://solihamid.blogfa.com

از دست متنت بغضم گرفت
باور کن یه حس عجیبی پیدا کردم
ولی همیشه و هر جا موفق . موید
در پناه حق

خاطره 16 تیر 1387 ساعت 11:17 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

چه حس خوبی
امیدوارم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد