زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

×از طرف الف-ک×

شب فراق که داند که تا سحر چند است؟


مگر کسی که به زندان عشق در بند است


بگفتم از غم دل راه بوستان گیرم


کدام سرو به بالای دوست مانند است


زدست رفته نه تنها منم در این سودا


چه دست ها که زدست تو بر خداوند است


فراق یار که پیش تو برگ کاهی نیست


بیا و بر  دل من بین که کوه الوند است


پیام من که رساند به یار مهر گسل


که بر شکستی و ما را هنوزپیوند است

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا 7 اسفند 1387 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.zahraebi.blogfa.com

سلام عروس گلم شعرای قشنگ قشنگ دروکنی

میناااا 9 اسفند 1387 ساعت 12:03 ق.ظ

خوشگل عزیز جیگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد