زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

شـاید خـدا بـخواهد و زائـر شوم تو را


چه سبز می‌شود دلم! چو می‌کند هوای تو

خـوشـا دلی کـه می‌تـپـد، همــاره از برای تو

خوشا دلی که جز رضا دمی رضـا نـمی‌شود

در آتش است دم به دم به عشق جانفزای تو

کبـوتــر دلــم بـبـیـن چـه عـاشقـانه پرکشد

در آسمـــــان آبـــی خــیـــال دلــگـشــای تو

مـرا بـخــوان بــه درگهت کــه بـیقرار بودنم

تـــمـــام هســتی‌ام «رضا» نثار خاک پای تو

گُـل ستــاره می‌دمـد به یادت از دو دیده‌ام

قـسـم بـه حـرمتت رضا، رضای من رضای تو

ز مهـــربــانی تو من چه قصه‌ها شنیده‌ام

ز لـطــف بــی‌نـهـایت و ز بخشش و عطای تو

در انتظار مانـده دل، دل غریـب «نسترن»

امــیــد آنــکه می‌رسـد بــه درد مـن دوای تو

نظرات 2 + ارسال نظر
ریحانه 26 بهمن 1388 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام آنیتا جان من تمام مطالب وبلاگتو خوندم خیلی دیدگاه واندیشه زیبایی داری توی یه نوشته شما خوندم که دوست واقعی نداری نمی دونم منم همین حس رو دارمخیلی دوست دارم یه روز ببینمت من مشهد زندگی می کنم هر وقت برم حرم برای آرزو هات دعا می کنم اگه دوست داشتی منو دوست خودت بدون خیلی دوست دارم ایمیلت به دستم برسه منتظرم

ریحانه 26 بهمن 1388 ساعت 06:32 ب.ظ

krismas1368@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد