زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

دلش شکسته بود



یک نفر دلش شکسته بود


توی ایستگاه استجابت دعا


منتظر نشسته بود


منتتظر،ولی دعای او


دیر کرده بود . او خبر نداشت


که دعای کوچکش توی چهار راه آسمان


پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود


نظرات 1 + ارسال نظر
باران 25 فروردین 1389 ساعت 06:19 ب.ظ

بازم مثل بقیه ی شعرهایت عالی بود ادامه بده توی همین سبک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد