زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

عشقولانه

 

 

میون این همه دل ، همه جور و همه رنگ

یه دل ساده می خوام ، مثل آسمون یه رنگ

یه دل ساده می خوام ، یه دلی که دل باشه

میون این همه دل ، غیر آب و گل باشه

دل دریا ، دل رود

دل آبی ، دل آب

دل بی رنگ و ریا ، صاف و ساده بی نقاب

یه دل از همه جدا ، مثل آیینه دیدنی

قصه هاش شنیدنی ، همیشه شکستنی

سخت تنهایی راه

 سخت بی همنفسی

چی میشد یه روز بیاد

اون که نیست مثل کسی

 

 

بخون و فکر کن

بخون و فکر کن

 

مهم بودن خوب است اما خوب بودن مهمتر است.

هرگز عشق را گدایی نکنید . معمولا چیز با ارزشی به گدا داده نمی شود.

نفرت هرگز بوسیله نفرت از بین نمیرود برای از بین بردن نفرت محبت لازم است. ( بودا )

اگه یه روز نتونستی گناه کسی رو ببخشی از بزرگی گناه اون نیست از کوچکی قلب توست.

آبها را روشن می کند نسیم تازه ای از نفس تو که موج و آینه در حلقه هایش تاب می خورند و آسمان زیر پلک نیم بسته می غلتد برای کوتاهی دستهایم چکار می توانستم بکنم قبول کرده ام که شب از حوصله من درازتر است .

 

Think

 

 

در جوانی به خود میگفتم شیر شیر است  اگر چه پیر بود چون به پیری رسیدم فهمیدم پیر پیر است اگر چه شیر بود   فرق ما با دیوانه ها در این است که ما در اکثریت هستیم. ( میشل فوکو )

یا چنان نما که هستی یا چنان باش که می نمایی

هرگز کسی به دستاورد دلپذیری نرسیده است مگر آنکه در گوشه ای از وجود خود به چیزی برتر از شرایط زمانه ایمان داشته باشد.

بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری.

 

همیشه به یاد داشته باش در ارتفاعی خاص از زمین دیگر ابری وجود ندارد اگر آسمان زندگیت ابری ست به این دلیل است که روحت به اندازه کافی اوج نگرفته است.

 

 

 

خدایا : من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری ! پس ای خدا! هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام ... محتاج توام !

 

بخوان و فکر کن

بخوان و بهش فکر کن

 

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

به جاش یه زخم همیشگی  به قلبت هدیه داده  زل بزنی

و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی ـ حس کنی هنوزم دوسش داری

چه قدر سخته دلت بخواد سرتو  باز به دیوار تکه بدی  که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه

چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی

 چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه  دونه های اشک صورتت رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی

تا نفهمه هنوز دوسش داری

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی

 و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی

 

گل من باغچه نو مبارک

 

 

آدم وقتی جوونه سلامتیشو از بین میبره تا به پول برسه و وقتی که پیر شد پولاشو از بین میبره تا سلامتیشو دوباره بدست بیاره....

 

 

خوشبختی توپی است که وقتی می رود به دنبالش می دویم و وقتی می ایستد به آن لگد می زنیم.

 

 

                 

              

 

اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد ، اشتباه اوست اما اگر دوبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه توست!

 

اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است"

ایتالیایی ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو !"

 ایرانی ها میگن : "عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود"

 

 

چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد؟

امروز یه مطلب برای گذاشتن توی وبلاگ آماده کرده بودم وتوش کلی خبر مهم هم بود

ولی متاسفانه فلاپی  رو تو خونه جا گذاشتم

الان این مطلب جالب رو پیدا کردم شما هم بخونین شاید براتون جالب بود

چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد؟
مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید . تا معجزه ای شگفت انگیز را  متوجه شوید.(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)

1- ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و  دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

2- چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید.

3- به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.

4- سعی کنید انگشتان شست را از هم جدا کنید. انگشت شست نمایانگر والدین است. انگشت های  شست می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام  انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5- لطفا مجددا انگشت های شست را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.

6- اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.

7- انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند.

4- سعی کنید انگشتان شست را از هم جدا کنید. انگشت شست نمایانگر والدین است. انگشت های  شست می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام  انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5- لطفا مجددا انگشت های شست را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.

6- اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.

7- انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند.

عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.

شست نشانه والدین است .
انگشت دوم خواهر و برادر .
انگشت وسط خود شما .
انگشت چهارم همسر شما .
و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است .

اگر کسی را دوست داری؟

                                                اگر کسی را دوست داری؟

شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت

دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است

دانشجوی حسابداری : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست

دانشجوی ریاضی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن

دانشجوی کامپیوتر : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، از دستور کپی - پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که دیلیت اش کنی

دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن... نگران نباش بر می گردد

دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن

دانشجوی شکاک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، از او بپرس " چرا " ؟

دانشجوی صبور : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد

دانشجوی رشته صنایع  : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، باز هم به حال خود رهایش کن ، این کار را مرتب تکرار کن.......
 
                             
 
 

چرخه ی عشق

چرخه ی عشق

 

یک روز صبح کشاورزی درِ صومعه ای را زد. راهب در را باز کرد و کشاورز خوشه ی انگور بزرگی را به طرفش دراز کرد.

«برادر دربان عزیز، این بهترین محصول تاکستانم است. آمده ام تا هدیه اش بدهم به شما.»

«ممنونم، الان برای پدر روحانی می برمش، حتماً خیلی خوشحال می شود.»

«نه، این را برای شما آورده ام.»

«برای من؟ من که قابل این هدیه زیبای طبیعت نیستم!»

«هرموقع در می زنم، شما در راباز می کنید. وقتی محصولم در خشکسالی نابود شد و به کمک احتیاج داشتم، شما هر روز به من تکه ای نان و جامی شراب می دادید. دلم می خواهد این خوشه ی انگور، بخشی از عشق آفتاب و زیبایی باران و معجزه ی خدا را به شما برساند.»

برادر دربان خوشه را جلویش گذاشت و تمام صبح را به تحسین آن گذراند: واقعاً زیبا بود. برای همین، تصمیم گرفت آن را نزد پدر روحانی ببرد. پدر روحانی همیشه او را با جملات خردمندانه، راهنمایی و تشویق می کرد.

پدر روحانی خیلی از انگورها خوشش آمد، اما یادش آمد که یکی از برادرهای صومعه بیمار است. گفت: این خوشه را به او بده، شاید کمی دلش را شاد کند.

اما انگورها مدت زیادی در اتاق برادرِ بیمار نماند. او هم فکر کرد: برادر آشپز از من مراقبت کرده و بهترین غذاهایش را به من داده. مطمئنم این انگورها خوشحالش می کند.

وقتی برادر آشپز موقع ناهار جیره او را آورد، برادر بیمار انگورها را به او داد و گفت:

«مال شماست. شما همیشه با محصولات اهدایی طبیعت در ارتباطید. حتماً می دانید با این شاهکار خدا چه بکنید.»

زیبایی آن خوشه انگور، برادر آشپز را به حیرت آورد و به دستیارش گفت با دقت در کمال آن انگورها تأ مل کند. بعد گفت این انگورها آن قدر زیباست که هیچ کس بیش تر از برادر خادم انبار و نگهبان انبار ظروف مقدس که خیلی او را مرد مقدسی می دانند، قدرش را نمی داند.

برادر خادم هم به نوبه ی خود، انگورها را به جوانترین نوآموز داد، تا به او بیاموزد که شاهکارهای خدا در مورد کوچکترین جزئیات آفرینش حضور دارد. وقتی نوآموز انگور را گرفت، قلبش سرشار از عظمت پروردگار شد، چرا که تا آن موقع خوشه ی انگوری به آن زیبایی ندیده بود. همان موقع به یاد اولین باری افتاد که به صومعه آمد، و به یاد کسی افتاد که برای اولین بار در را به رویش گشود. او بود که اجازه داد او امروز در میان کسانی باشد که قدرگذاشتن به معجزات را بلد بودند.

برای همین، پیش از غروب، خوشه ی انگور را برای برادر دربان برد.

«بخورید و لذت ببرید. شما همیشه اینجا تنهایید. این انگورها می تواند حالتان را جا بیاورد.»

برادر دربان پی برد که آن هدیه به راستی در تقدیر نصیب او بوده است. انگورها را دانه دانه مزه مزه کرد و شاد خوابید.

                  

بدین ترتیب، چرخه بسته شد. چرخه ا ی از خوشبختی و شادی، که همیشه گرد کسانی باز می شود که در تماس با انرژی عشقند.

برگرفته از کتاب زهیر

              

داستان لیلی و مجنون

 
میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی ؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر ، کنار فلان باغ ، منم می یام تا ببینمت .
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود ، چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
ولی مدتی که گذشت خوابش برد ...
 
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید ، از کیسه ای که به همراه داشت ، چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت .
 
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود ، آهی کشید و گفت :
ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون برگشت به شهر .
 
در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی ؟!
 و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
 
آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول این که : خواب بودی و بیدارت نکرده ! و به طورحتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه ، پس چرا بیدارش کنم ؟
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت ، پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !
 
مجنون سری تکان داد و گفت : نه !
 
اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمیبرد !
تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی !
 
حالا به نظرتون کدومشون درست گفتن ؟!
 
                                              لیلی پروانه است و مجنون سنگ! و هر دو در این دنیای سنگ دل گرفتار....

Happy Valentine

 

ولنتاین یا همان روز عشاق هر ساله در سراسر جهان در 14 فوریه برابر با 25  بهمن  جشن گرفته می شود

سمبلهای ولنتاین شامل موارد زیر میباشد:

1- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده:

 از آنجـایـی کـه قـلب مرکز
احساسات عمیق،اصیل و پر شور است. قلب تیر خورده آسیب پذیری
عشق را نشان میدهد. هنگامی که شما از سوی معشوق خود طرد
میشود. قلب تیر خورده نشانه پیوند و اتحاد زن و مرد نیز میباشد

.

 

2- کیوپید :

(CUPID) کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و
بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه
تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای
این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق میشود.
کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانه
های روم باستان  می بـاشد. معنی لغوی آن "آرزو " است

 

 

3- کبوتر،قمری و مرغ عشق:

 این پرندگان
نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند.

       

 

4- گل رز:

 گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و
گذشت

 

 

.
 5- تور:

جنـس دستـمال خانم هـا را در گـذشـته تشـکـیـل
میـداده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه
           
دسـتـمال خـانمـی به زمیــن می افتاد مردی که متوجه آن
میشده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به  زن میداد.

 

 

 

 6- گره های عشق:

 از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته
شـده تشکـیـل یـــافته اند. این حلقه ها آغاز و پایانی ندارند و نماد
عشق جاودانی و پایدار است
م

 

 

7- علامت"X"

این علامت به معنی بوسه در کارت های تبریک و نامه های روز ولنتاین

 

 

8- روبان قرمز:

 این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها
هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت
کرده و آن را به یادگار با خود میبردند

 

 

سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک ولنتاین در سراسر جهان رد و بدل میگردد که 85 درصد آنها توسط زنان خریداری میشود

 

سالیانه 50 میلیون گل رز و میلیونها جعبه شکلات در سالروز ولنتاین هدیه داده میشود که اغلب آنها را مردان خریداری میکنند

هدایای روز ولنتاین شامل: گل رز و یا دسته گل کوچک، شکلات، کارت تبریک ولنتاین، عروسک، شمع، یک نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و یا هدیه کوچک

 

 

 

عشق چست؟

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: "عشق یعنی همین!"

شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"


چه در عشق چه در زندگی به انتها می رسیم به نقطه ای که دیگر مجال صبر از خاطر محو می شود.به نقطه ای که انتهای آن متلاشی شدن است

جادوی زن !

جادوی زن !


غروب یکی از روزهای سال 1882 بود .  پل ره (
Paul Ree )  فیلسوف معروف پروسی که در رم اقامت داشت در منزل پیرزنی که معمولا منزلش مکانی برای تجمع فیلسوفان و روشنفکران بود دعوت شده بود . درجمع اون شب یک دختر جوان و زیبای بیست و یک ساله به نام لو فون سالومه ( Lou von Salome) که برای تعطیلات با مادرش از روسیه به رم اومده بود نظر فیلسوف رو به خودش جلب کرد. ره خودش رو معرفی که و هر رو سرگرم بحث و گفتگو در مورد خدا و اخلاقیات شدن . ایده های دختر شباهت عجیبی به ایده های ره داشت . دختر با حرارت بسیار راجه به عقایدش صحبت می کرد و در عین حال چشمانش برق خاصی از شیطنت و دلربایی داشت که ره رو دچار سردرگمی میکرد . بعد از اون شب، فیلسوف و دختر چند بار دیگه هم با هم دیدار کردن و در مورد مسایل مختلف به بحث و گفتگو پرداختن. لو می دونست که پل ره دوست صمیمیه فردریک نیچه فیلسوفه معروفه که اون هم در ایتالیا به سر می برد و به پل پیشنهاد کرد که په خوبه اگر اونها بتونن سه تایی با هم سفر یا حتی زندگی کنن و گروهی سه نفره از روشنفکران رو تشکیل بدن. ره خیلی زود با نیچه تماس گرفت و پیشنهاد دختر رو با او در میان گذاشت و با این کار هم خواست دختر رو خوشحال کنه و تحته تاثیر قرار بده و هم نظر نیچه رو در مورد عقاید دختر بدونه. نیچه با سرعت خودش رو به رم رسوند .
با ورود نیچه همه چیز عوض شد . نیچه که همه ی عمرش آدم منزوی ای بود با دیدن دختر دل به او باخت و سعی کرد دختر رو از چنگه ره در بیاره. ره وقتی که دید خبری از مباحث فلسفیه سه نفره نیست و نیچه و دختر اکثر وقتشون رو با هم و بدون حضور او می گذرونن خیلی ناراحت شد و حسادت همه ی وجودش رو گرفت . هرچی باشه این ره بود که دختر رو کشف کرده بود و دختر ماله او بود و حالا نیچه داشت سعی می کنه دختر رو از چنگه ره در بیاره . ره حاضر نبود این دختر را با کسی تقسیم کنه حتی اگر این فرد دوست خوبش نیچه باشه .
از طرفی مادر دختر آماده بود که او رو به روسیه برگردنه . ولی دختر دلش می خواست هنوز در اروپا بمونه . ره پیشنهاد کرد که دختر با او به آلمان سفر کنه و با مادر ره ملاقات کنه . از این طریق مادر ره می تونه مراقبت و سرپرستیه دختر رو مادامی که در اروپاست به عهده بگیره . ره می دونست که مادرش چندان هم قیم خوبی نخواهد بود و او می تونه از این طریق دختر رو به چنگ بیاره . مادر دختر با این پیشنهاد موافقت کرد . اما نیچه به این راحتی ها هم دست بردار نبود . و او هم در سفر به پروسیا به جمع اونها پیوست .
در طول سفر یک بار لو و نیچه با هم به یک پیاده روی طولانی رفتن و هنگامی که برگشتن، ره احساس کرد که بین اونها یک اتفاقی باید افتاده باشه و با هم رابطه ای داشتن . خون ره به جوش اومد . دختر داشت از چنگ او می رفت. اما سر انجام سفر اونها به آخر رسید . مادر دختر به روسیه برگشت ، نیچه به اقامتگاه تابستانیش در تاتنبرگ برگشت و ره و دختر بالاخره تنها شدن . این وضع متاسفانه چندان دوام نیاورد و نیچه دختر را به اقامتگاهش دعوت کرد و او هم پذیرفت . ره دوباره دختر از دست داد و در غیبت دختر خون خونش رو می خورد و به شدت عصبانی بود . حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای دختر رو می خواست . نیچه به لو پیشنهاده ازدواج داد و دختر نپذیرفت و قلب نیچه رو شکست و به برلین برگشت . ( نیچه  کتاب " چنین گفت زرتشت " رو تحت تاثیر روابط و گفتگوهاش با این دختر نوشته! ) وقتی لو از سفر برگشت ره شروع به بد گویی راجع به نیچه و فلسفش کرد و او را متهم کرد که هیچ قصدی جز تصاحب دختر نداره . اما دختر طرف نیچه رو گرفت و به دفاع از نیچه پرداخت . ره از همه جا نا امید شده بود و همه چیز رو تمام شده فرض کرده بود که یک اتفاق بسیار عجیب افتاد . دختر به او گفت که تصمیم گرفته با او زندگی کنه و فقط و فقط با او .
ره بالاخره به چیزی که می خواست دست پیدا کرد ، یا لااقل فکر کرد که دست پیدا کرده . اون ها با هم آپارتمانی در برلین اجاره کردند و زندگی مشترک رو آغاز کردن . مدت زمانی بیشتر نگذشته بود که ره دریافت که دور و اطراف دختر مملو از مرد های جوانیست که او رو ستایش می کنن . لو محبوبه دله همه ی روشنفکران برلین شده بود و او رو "علیاحضرت" صدا می کردن . ره باز هم باید برای مورد توجه دختر قرار گرفتن با دیگران رقابت می کرد . کار به جایی رسید که ره دیگه نتونست این وضع رو تحمل کنه و دختر رو ترک کرد . و چند سال بعد خودکشی کرد !
در سال 1931، لو با زیگموند فروید آشنا شد و از فروید خواست که او را به جمع علاقه مندان به روان پژوهی خودش راه بده . فروید با این که می دونست لو چیزی از روانشناسی نمی دونه این پیشنهاد رو پذیرفت و او رو به جمع شاگردان خاص خود راه داد . اندک زمانی نگذشته بود که یکی از بهترین شاگردانه فروید به نامه ویکتور تاوسک که 11 سال از لو جوانتر بودعاشق اون شد . در این بین فروید هم دچار یک عشقه افلاطونی به این دختر شده بود و هر وقت که لو در یکی از کلاس ها غیبت می کرد فروید به شدت افسرده می شد و برای او نامه های احوال پرسی و گل و هدیه می فرستاد . حالا یکی از بهترین شاگردهاش که برای فروید مثل پسر خودش بود عاشق این دختر شده بود و فروید به شدت احساس حسادت می کرد . فروید حاضر نبود کس دیگه ای توجه دختر رو به خودش جلب کنه. خوشبختانه دختر بعد از چندی ویکتور تاوسک رو ترک گفت و رابطه او و فروید بسیار قوی تر شد و تا هنگامه مرگش در ساله 1937 ادامه داشت .
این رو هم براتون بگم که این وسط خیلی کسای دیگه ای هم عاشق این دختر شدن و به او پیشنهاد ازدواج دادن و او دست رد به سینه ی همه ی اون ها زد . از بین اون ها به کشیش جوانی به نامه هنریک ژیلوت می شه اشاره کرد که صد ها دختر عاشق سینه چاک زیبایی و اخلاق او بودن و فقط به خاطر دیدنه او به کلیسا می رفتن . و خیلی کسای دیگه مثله ریلکه شاعر معروف .
این داستان طولانی واقعه ای مستند بود و داستان یا تخیلات نگارنده نبود . خیلی نکته ها درش نهفته است و خیلی میشه ازش درس گرفت.

درس اول: دختر ها موجودات قدرت مندی هست . مهم نیست که شما چقدر تحصیل کرده اید یا چقدر دانش دارید، اگر ندونید چه جوری با یه دختر باید رفتار کنید، دختره می تونه یک لقمه ی خامتون کنه. ببینید چه جوری یه دختر این همه آدم هایی رو که خودشون همه رو سر کار می گذاشتن مثله نیچه و فروید رو سره کار گذاشته.


درس دو: فکر می کنید راز موفقیت این دختر در تسخیر قلب این همه آدم مشهور که خودشون کلی طرفدار داشتن چی بوده؟ خوشگلی و یا هوشیش؟


صد در صد این دختر در زمانه خودش بسیار خوشکل و با هوش بوده ولی واقعا فکر می کنید دیگه هیچ دختره خوشکلی اون اطراف وجود نداشته؟! خیر . بزرگترین راز موفقیت این دختر این بوده که می دونسته چه جوره کاری کنه که در آنه واحد تعداد زیادی طرفدار داشته باشه. این بزرگترین درسیه که میشه از این داستان گرفت. آدم ها معمولا به طرف کسایی جذب می شن که دیگران به اونها علاقه دارن. ممکنه خودشون هیچ دلیل خاصی برای این علاقه نداشته باشن ولی همین که می بینن دیگران به یکی علاقه مندند، ناخودآگاه به طرفه اون ها جذب میشن. این ذات آدمه که این طور باشه. شما ممکنه هیچ کدوم از فیلم های کرک داگلاس (پدر مایکل داگلاس) رو تا حالا ندیده باشید ولی جون می بینید کلی آدمه دیگه مثلا پدر مادرتون و پدربزرگ و ... دوسش دارن شما هم بی اختیار بهش علاقه مند میشید .
سعی کنید از این خاصیت آدما به نفع خودتون استفاده کنید . در داستانه بالا ببینید دختره چه جوری برای علاقه مند تر کردن ره به خودش پای نیپه رو وسط می کشه. شما هم یاد بگیرین نشون بدید که همیشه خیلی ها هستن که به شما علاقه دارن . یا لا اقل کسای دیگه ای هم هستن که به شما علاقه دارن .
از هرچیزی که دارید استفاده کنید ، اگر زیبایید از زیبایی تون ، با مزه اید از با نمکی تون . بالاخره در وجود همه ی ما چیزی هست که برای بعضی افراد جذاب باشه . یک استراتژیه خوب برای بدست آوردن کسی که می خواید اینه که غیر مستقیم وارد بشید و بهش نشون بدید که دیگران به شما علاقه مندند . هیچ کس ادمی رو که بقیه دوست ندارن دوست نداره. ولی به محضه این که آدما می فهمن کسی محبوبه دیگرانه سعی می کنن اونو از چنگ بقیه در بیارن یا لا اقل قسمتی از توجه اون رو به خودشون اختصاص بدن .
براتون یک مثاله عملی می زنم : فرض کنید توی کلاستون دختری هست که خیلی ازش خوشتون میاد . احتیاجی نیست که ریسک کنید و مستقیم سراغش برید . به جاش می تونید با دخترهای دیگه ای که می دونید به شما علاقه دارن یا می تونید علاقه مندشون کنید گرم بگیرید. با اون ها خوش و بش کنید و از خودتون یک شخصیت جذاب ارایه بدید که همه از حضورتون لذت می برن. حتی می تونید دختری رو که دوست دارید عملا وارد دایره توجهتون نکنید تا بیشتر تحیریک بشه و به فکر بیفته که چرا شما به اون محل نمی دید و دلش بخواد اون هم مورد توجه شما قرار بگیره و قسمتی از توجه شما رو به خودش بدست بیاره. و بعد کم کم شما می تونید این افتخار رو به او هم بدید که بهش محل بدید .


نتیجه ی  نهایی پایانی فینالی :


یادتون باشه محبوبه قلب تعداده زیادی آدم بشید ، روز به روز به طرفداراتون اضافه میشه . اگه  هیچ کسی بهتون علاقه و توجه نداشته باشه، هیچ کس جدیدی هم سراغتون نخواهد اومد . این ذات آدمیزاده، به نفع خودتون ازش استفاده کنید .

 

 

برگرفته و ترجمه  شده از داستان زندگی  بانو