زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

عید مبعث مبارک

 

     

عید بزرگ مبعث رسول مکرم اسلام، اشرف الاوصیاء ، خاتم الانبیاء ،

 حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه

 بر شما مبارک باد

                

عید مبعث مبارک

در آن ایام ،

خاک فتنه خیز مکه ، یعنی مهد بدکاران،

درون ظلمت و جهل و تباهی دست و پامیزد

توانگر آتش حسرت به جان بینوا میزد

ستمکش بر در هرخانه ، دست التجا میزد

در این هنگامه ها ، مردی غمین با چشم تر هرشب،

به کوه نور در غار حرا میرفت

بدان ! آن مرد برتر آشنای راز سرمد بود

که از دلبستگی ها ، و زتعلق ها مجرد بود

ستوده بود و پاکان جهان  آفرینش را سرآمد بود

همای عرش پرواز خدا، سٌرفلک پیما ،

ابرمرد جهان ، آموزگار ما ، محمد (ص) بود

یکی شب کوه نور آبستن  رمزی خدائی شد

در آن شب حال مهمان حرا نقشی دگرگون داشت

شراری بود از دنیای غیبی در سراپایش

گمان کردی که نبضش بی امان میزد

تو گفتی میدوید نور خدا در جوی رگهایش

 

 

بخوان هان ای محمد :

گفت من ؟! خواندن نمیدانم !!

دوباره این ندا آمد:

بخوان ای بارگاه کبریا را بهترین بنده

بخوان بر نام قدس پرشکوه آفریننده

بنام آنکه دانش را به نیروی قلم آموخت

بنام آن خداوندی که از رحمت

بجان مردم نادان چراغ معرفت افروخت

محمد از شکوه وحی می لرزد

در آن ساعت ، محمد بود و شهر مکه و  وحی خداوندی

پس از آن شب ، جهان داند که در گفتار پیغمبر

سخن از عشق حق بود و حدیث ارزومندی

چه گویم از شکوهت ای محمد ! ای مهین فرزانه عالم !

زوالی نیست گلبانگ حقیقت را

بیاد تو ، زمهد خاک تا آسمان ، تا گنبد افلاک

همیشه ، هر زمان ، هرشب

طنین افکن ،  نوای گرم تهلیل است

نوازشگر ،  نسیم بانگ توحید است

 

 

می گویند: وقتی به پایین کوه رسیدی سرشار از بهت، حیرت، واهمه و ترس بودی!

... می گویند: وقتی به خانه رسیدی به خود می پیچیدی و لرزشی سخت بر اندامت افتاده بود!

... می گویند: به سختی حال خود می گفتی!

... می گویند: ... گفتنی ها فراوان است.

اما مثل همیشه خدای مهربانی که هیچ گاه تو را تنها نگذارده است بر تو می خواند:

ای مرد جامه بر خود پیچیده، برخیز!

در متن این خطاب چه ارامشی نهفته بود که تو را به آن خواندن؟

ای مرد جامه بر خود پیچیده، برخیز! قیام کن، بیم ده ...

جامه ات را بر خود پیچیده بودی و حیران مسئولیتت بر خویشتن می لرزیدی

فرصتها در گذرند، آماده شو، قیام کن، خود را به عالم عرضه دار، “اینک هنگامه مبعث توست!” تو برانگیخته شده ای،

بگذار استعدادهای وجودت قیام کنند، برخیزند، گاه آن است که تو در عرصه اطلاعات و امتحانات قرار گیری و آنچه در مدت چهل سال به تنهایی و سختی و رنج آموخته ای به این عرصه بکشانی.

در این میدان کسی برنده است که خود را ساخته باشد و تو خویش را ساخته ای،

برخیز و قیام کن.

     

 

روز پدر مبارک

عیدتون مبارک

بابایی گلم روزت مبارک

                    پدرم روزت مبارک

امسال بابایی من یک کمی در حد خیلی کسالت داشت تازه یه خورده بهتر شده

تا الان فکر نمیکردم این همه به باباییم وابسته باشم و تازه یه چیز مهم رو هم فهمیدم که باباییمم به من وابستس!!

چند روزی که از هم دور بودیم تکون می خورد فوری زنگ میزد کاراشو بهم میگفت و برای یه کارایی هم نظرمو می پرسید که منم سو استفاده میکردم وکلی اذیتش میکردم.

 من و بابایی اونقدر پای تلفن با هم میشستیم گل میگفتیم و گل میشنیدیم که مامانیم به من شک میکرد و هی می پرسید باباته؟؟

آخه گاهی وقتا حرفامون به بیش از نیم ساعتم میکشید. و طبق قراری که گذاشته بودیم بابام هر یک ساعت بهم زنگ میزد و منم فوری با سر میرفتم گوشی رو بر میداشتم یه چند باری که بابام زنگ نزد من زنگ زدم که دعواش کنم که منو فراموش کردی! دیدم بابایی گلم خوابش برده بوده و با زنگ من از خواب پریده !

تازه کلی هم ارتقاع درجه پیدا کردم

باباییم  یه من میگه خانوم دکتر!! آخه سر دارو و عوارض داروها و تداخلاتشون نظریه دادم و کلی هم نذاشتم بعضیا دواهاشونو بخورن!

بابایی زوده زود خوب شوووو دلم می خواد دوباره با تو برم گردش. من دلم مسافرت می خواد.

آخه این چه روزگار نامردیه؟!!

اون موقع که باباییم ناخوش بود و در کنار من نبود من همش تو خونه بودم .

اما حالا که باباییم خونس من کجام؟؟ سر کار ! قبلشم که همش درس

البته مامانی گلم از تو هم ممنون که این همه منو دوست داری!( میبینین چه پررو شدم )

پسر گلم روزت مبارک (تعجب نداره، این اسم جدیده باباییمه )

 

خب دیگه از اینجا به بعد آنیتا دچار توهم می شود !!

و در آخر به اونی که نمی دونم کیه و چند سال دیگه باید به اون هم این روز رو تبریک بگم  از همین الان تبریک میگم!( دست پیش گرفتما )            

 

                       ..... جان روزت مبارک

       من و این نمی دونم کیه؟؟؟؟

 

 

 

 من الان سرکارم و اصلا شک نکنید که من دارم کاری غیر از کار اداری انجام میدم 

اندر حمایت دختران

 

بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه! اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره! اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه! اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست! اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود! اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار! اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده! اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره! اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه ! اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه ! اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟

 

              

 

مردها خوشبخت تر از زنها هستن میگی نه ؟ ببین !

 

اگر مردی زن نگیرد عاقل است ولی اگر زنی شوهر نکند ، «بیخ ریش پدرش مانده» است

اگر مرد شبها تا صبح بیرون از منزل بماند ، «مهمانی» بوده است ولی اگر زن بعد از غروب آفتاب به منزل بیاد «دده» رفته بوده و رفیق دارد

اگر مرد با خشونت صحبت کند «لحن مردانه» دارد و اگر زن با خشونت حرف بزند «بی ادب و دریده» است

اگر مرد ضیف النفس و سهل انگار باشد «جوانمرد» است ولی اگر زن بردبار و با گذشت باشد «بی عرضه و شلخته» است

اگر مرد ساعتها با کسی در گوشی صحبت کند «کسب اخبار» است و اگر زنی قدری حرف بزند «وراج» است

اگر مرد در حضور دیگران به زنش محبت کند و او را ببوسد «مهربان و وفادار» است ولی اگر زن اینکار را بکند «بی حیا» است

اگر مرد پر خور باشد «خوش اشتهاء» است ولی اگر زن پر خور باشد «شکمو» است

اگر مرد چهل سال داشته باشد «جوان» است و اول چلچلیش ولی اگر زنی سی و پنج سال بیشتر داشته باشد «مادر کامران زرده» است

اگر مرد موهایش سفید شده باشد «پخته و موقر» است ولی اگر زن موهایش قدری خاکستری باشد «عجوزه و پیر کفتار» است

اگر مرد کم حرف باشد «متین و سنگین» است ولی اگر زن کم حرف بزند «از خود راضی و اخمو» است

 

البته من خودم هیچ کدوم از این مشکلاتو ندارما

مادرم روزت مبارک

 

مادر تو فرشته ای

تـــرا ستایش می کنــــم

ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست

امید و تکیه گاه ما

زندگی و هستی ماست

تـــرا ستایش میکنــــــم

ترا که می بخشایی ومهربانی بی توقعت رانثار میکنی

حجت بی اجر و مزدت را

تـــــرا ستایش میکنم

ترا که می سوزی و میکاهی

و برای مهر ورزیدن نه زمان می شناسی، نی مکان

و نه پشیمانی را پیشه میکنی

تـــرا ستایش میکنم

ترا ای مادر پاک ، ای روحانی پاک

ای سرچشمهء همه مهربانی ها، همه فدا کاریها و همه از خود گذشتی ها

تر ای مادر بخشاینده، ستایش میکنم

بخاطر وجودت که صفای آسمان بهار را دارد

بخاطر قلبت که گستردگی دریای پاک را دارد

و بخاطر دامانت که ما را پروراندو لالایت که نشه خواب را در چشمان ما ریخت

و نگران سرنوشتمان

نگران خوب و بد

نگران خوشحالی و غمها بی پایانمان است

ترا ای مادر، ای روحانی مقدس

ستایش میکنم و در برابر عظمت روح

ودر برابر شکوه رنجهای بی دریغت که

هرگز شکوه ای بهمراه ندارد سر تعظیم فرود آورده و میگویم

مادر! تو فرشته ای

 

مادرم روزت مبارک

بنــــــــــــازم همت والای مــــــــــادر
به قـــــــربان قـــــــد و بالای مـــــادر

تن جـــــان و سر و پایم فــــــدا بـــــاد
بــــــــه راه صبر جـــــــانفرسای مادر

نمی رفتم به خــــواب راحت و خوش
نبــــــود از نغمه یی لالای مـــــــــادر

فــروغش روشنایی بخش جانهــــاست
رخ همر جهـــــــــان آرای مــــــــادر

ادا نتوان کنـــــم حقش ,اگــــــــــر سر
بریزم همچــــــو زر در پـــــــای مادر

به کودک , بـــــوی مادر مـی دهد جان
نگیرد دایه هـــــرگز, جای مـــــــــادر

همه شب دیده گان من , بــــــود باز
که باشد انـــــدر آن , مـــــاوای مـــادر

لبم را بوسه ها مــــــــــــی زد شبانگاه
لب شیــــرین شکـــــــــر زای مـــــادر

می عشق و وفـــــا, درکــام من ریخت
بـــــود این مستی از صهبای مـــــــادر

مــــــرا با شیره ی جان , پرورش داد
دل پر مهــــــــــــر و پرغــوغای مادر

نخستین حـــــــرف را , او یـاد من داد
منم یک قطر ه از در پــــای مـــــــــادر

گلـم با آب مهر ش , چـون عجین گشت
بـــــــه سر باشد مرا , سودای مـــــادر

نبی فـــــــــرموده انــــــدر شــــان مادر
کــــــه جنت هست , زیـــــــر پای مادر

از حسن نعیتی

میخ در دیوار.....

 

میخ در دیوار ...
 
سعی کن  حتماً همه متن را تا آخرین جمله بخوانی. از همه مهمتر جمله آخر است که باید خوانده شود!!!
 
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب!
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد...
بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد!
روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند...
 
 یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند.»
 
 
یک نسخه از این نوشته را برای هرکسی که او را بعنوان دوست می شناسید بفرستید، حتی اگر آنها را برای دوستی که خودش این متن را برای شما فرستاده است، بفرستید. اگر مجدداً این متن به خودتان بازگشت ، بمعنای آن است که شما در یک دایره ای از دوستان خوب قرار گرفته اید.
شما دوست من هستید و من به شما افتخار می کنم.
حالا شما این متن را برای همه دوستان و همه افراد فامیلتان بفرستید.
لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.
 
« پشت سرمن قدم برندار، چون ممکن است راه رو خوبی نباشم، قبل ازمن نیز قدم برندار، ممکن است من پیرو خوبی نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبی برای من باش.»

 

 

سال نو مبارک

 

سر سبزترین بهار تقدیم تو باد

آوای خوش هزار تقدیم تو باد

گویند که لحظه ایست روئیدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

 

 

نوروز،
روز تحول زمین و زمان،
و نو شدن اندیشه و اراده،
و رویش جوانه‌های عشق و آرزو،
مبارک باد

 

 

 

تولدم مبارک

 

 

سلام

هی هی هی

 هوووووووورا

تــــولد تــــولد

 تولدم مبــــــارک

مبـــارک مبـــارک

تولدم مبــــــــــارک

برم شمع هام و فوت کنم که صد سال زنده باشم

تــــولد تــــولد

تولدم مبــــــــــارک

 

امروز تولدمه

بلاخره بزرگ شدم

یک سالم بر عمر گرانمایه ام افزوده شد!

و چه زیبا عمری

و چه زیبا سنی...

والا از شما چه پنهون

من دیدم هیشکی مارو تحویل نمیگیره

پس گفتم چی کار کنم؟؟؟

خودم خودمو تحویل بگیرم

و یه تحویل بازار درست و حسابی برای خودم راه بندازم

البته با اجازه دوستان

که مطمئنم اجازه میدن!

خب برم سراغ تحویل ها

 

تحویل شماره 1 :

 

لبخند زدم و آسمان آبی شد

شب های قشنگ مهر مهتابی شد

پروانه پس از تولد زیبایم

تا آخر عمر غرق بی تابی شد!

 

تحویل شماره 2 :

 

روزی که به دنیا اومدم داشت بارون می اومد

اما هیچ ابری توی آسمون نبود

این فرشته ها بودن که گریه می کردن

آخه یکیشون کم شده بود( من بودما )!

 

تحویل شماره 3 :

 

با یه آسمون پر از گلای یاس و میخک

با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولک

یه قلب عاشق با یه حس بی قرار و کوچک

فقط می خوام به خودم بگم : تولدم مبارک!

 

تحویل شماره 4 :

 

_________________________________________________________________o__
___________________oo______________________________________o____oo__
_________________ooooo_______________________________oo__oooo___oo__
_______________ooo______________________________ooo_ooooooooooo__oo_
_______________oo________________________o_____oooooooooo__oooo__oo_
________oo_____oo___________________o___oooo__oooooo__ooo____oo__oo_
___ooooooo____oo___________________ooooooooo_oo_ooo___ooo____oooooo_
__oo__ooo_____ooo________ooooo ___oooooo__ooo___ooo____oo_____ooooo__
_oo____ooo____ooo_______o__ooo__oo_ooo___ooo___ooo____oo______ooooo_
_oo____ooo____oo_______oo_ooo_____oooo___ooo___ooo____ooo______ooo__
_ooo___oo____ooo______oo__ooo_____ooo____oo____ooo___ooo_______ooo__
_ooo__ooo____ooo_____oo___oooo____oooo___ooo___ooo___oo________ooo__
__o___oooooooooo____ooo____oo______oo____oo____ooo__oo_________oo___
_______ooo____oo_____oo___ooo__o__ooo___ooo____ooooooo_________oo___
______ooo____ooo____ooo___ooooo___ooo__ooo_____ooo_____________o____
______ooo____ooo____ooo___ooooo____oooooo_____ooo_____________oo____
______ooo____ooo____ooo_oooooo____ooo__________ooo___________oo_____
______ooo____ooo_____oooo_oooo____ooo__________ooo__________oo______
_____ooo_____ooo_____ooo__________ooo__________oo______oooooo_______
______oo_____oooooo_______________ooo_________oooo_____ooooo________
______oo_____o________________ ____ooo_________oooooo________________
___o_ooo_________________________oooo________oooo___________________
_ooooo___________________________oooooo_____________________________
__o_____________________________oooooo______________________________
__________________________________________________ birthday ______
Anita
 

 

خب دست شما درد نکنه

این همه منو تحویل گرفتین

دوستان عزیز من راضی نبودما !

بازم ازتون ممنونم

دیگه من برم با این یک سال بزرگ شدنم

ببینم چی کار میشه کرد

دیگه من بزرگ شدم

در عالمی بودم

دورانی داشتم

چه عالمی بود

پر از عشق  وکودکی

پر از شور بچگی

پر از رویای جوانی

و چه زیبا خاطراتی در ذهن بر جای گذاشت

چه زیبا تجاربی که از ذهن پاک نشد.

 

20 سال از عمرم گذشت

بابابزرگم کجایی؟

من توی این 20 سال یک بارم نتونستم شمارو ببینم!

مامان بزرگام شما کجایین؟

چرا چند ساله که منو تنها گذاشتین؟

آخه بی معرفتا نگفتین دلم براتون تنگ میشه

خودتون که می دونین دل من کوچولوئه

دوستای من کجایین؟

طلوع هسایه و هم مدرسه ای و همبازی من

تو کجایی؟

یادته یه بار زیر آبتو زدم؟

و الان چقدراز این کارم پشیمونم

سوده ی عزیز هم راه مدرسه ی من

امیدوارم تو هم موفق باشی

ریحانه جان تو کجایی؟

چه حال و چه احوال؟

و تو حمـــیده نازنین

که چه زود منو به باد فراموشی سپردی

ولی تو هنوز از یاد من نرفتی

امیدوارم موفق باشی

و یاد شما دوستان دانشگاه به خیر

که دیگه احوالی نمی پرسین

و چه بگویم از هم محله ای ها

که خموشی را ترجیح میدهم به لب گشودن!

 

 

 

الان می فهمم که چقدر تنهام

من هیچ دوستی ندارم !

شاید تا چند ماه پیش چندتایی داشتم

ولی الان مدتیه همه رو دارم خیلی خوب می شناسم

و به این نتیجه مهم رسیدم که هیچ دوست واقعی ندارم

و فکر میکنم این برای یه دختر 20 ساله خیلی بده

البته خیلیا منو دوست دارن

یعنی اینطوری میگن

ولی چه فایده؟؟؟

من اونارو به عنوان دوست واقعی قبول ندارم

خدایا بازم ازت ممنونم

که در این مدت این همه اطرافم رو شناختم.

شکرت

 شکرت

شکرت

و شکر

 

 

این بود انشای من در مورد تولد.....

 

 

هخامنشیان چک می کشیدند

 

    هخامنشیان چک می کشیدند

چک از دستاوردهای بانکداری است و قدیمی‌ترین شواهدی که از چک و بانکداری در دست است، به دوره هخامنشیان می‌رسد

 تهران _ میراث خبرگروه فرهنگ، آرزو رسولی:

 چک از دستاوردهای بانکداری است و قدیمی‌ترین شواهدی که از چک و بانکداری در دست است، به دوره هخامنشیان می‌رسد. به گفته دکتر «شیرین بیانی»، تاریخ‌نگار، بانکداری در دوره پیش از اسلام، به خصوص دوره ساسانی اهمیت زیادی داشته است. مراکزی همچون بانک‌های امروزی وجود داشته‌اند و در آنها کارهای بانکی از قبیل قرضه، برات، چک و ... صورت می‌گرفته است. قدیمی‌ترین شکل بانکداری را در بین‌النهرین در دوره هخامنشیان سراغ داریم که عمده ترین مرکز سکونت یهودیان بود و در آنجا یهودیان عهده‌دار امور بانکداری بودند. مدارکی هم از این ناحیه به دست آمده که کاملا حکم چک دارد. کلمه «بانک» هم در آن زمان مصطلح بود و لغت «چک» نیز از همان زمان متداول شده که تا امروز باقی مانده است. در نوشته‌های دوره ساسانی به زبان پهلوی لغت چک را داریم و همین واژه از ایران به زبان‌های دیگر جهان راه یافته است. مسلما چک در طول تاریخ روندی داشته است اما سیر روند آن را نمی‌دانیم. از دیگر امور مهم بانکی، برات است. برات چیست و از چه زمانی در ایران متداول شد؟ دکتر شیرین بیانی که تخصص وی بیشتر تاریخ دوره مغول است، توضیح می‌دهد که برات همان حواله است. در دوره مغول، از مرکز یا از مراکز ایالات «برات» می‌نوشتند و آن را به دست مامورانی می‌دادند. این ماموران با در دست داشتن حواله مورد نظر موظف می‌شدند باج یا عوارض یا وجه نقدی یا جنسی از کسی یا سازمانی یا جایی بگیرند. به این حواله برات می‌گفتند. برات همچون موارد دیگر در دوره مغول روند خطرناکی پیدا کرد. هر دولتمدار یا محصل مالیاتی می‌توانست برات بنویسد. به این ترتیب، یک نفر ممکن بود از یک دایره یا شخص به خصوص چندین برات دریافت کند و موظف شود مطالبات مختلف جنسی یا نقدی این برات‌ها را پاسخگو باشد. این مساله مثل موارد دیگر موجب اغتشاش‌ شد تا سرانجام با اصلاحات غازان‌خان یا به عبارتی اصلاحات خواجه رشید‌الدین فضل‌الله مسائل مربوط به برات را سامان داد. دکتر بیانی معتقد است این اصلاحات را در واقع باید اصلاحات خواجه نامید. خواجه رشید‌الدین فضل‌الله که از زمان گیخاتو ارج و قربی بلند‌پایه نزد شاه یافته بود، در زمان سلطنت غازان‌خان تصدی کارهای خطیر را عهده‌دار شد و سرانجام به مقام وزارت رسید. وی که در علم و ادب و ملک‌داری سرآمد بود، در زمان صدارت اصلاحاتی را تنظیم کرد که بسیار مهم بود اما به نام سلطان وقت به اصلاحات غازانی معروف شد. یکی از این اصلاحات که در امر اجتماع و اقتصاد تاثیر فراوانی داشت، محدود کردن استفاده از برات بود. وی استفاده از برات را قانونمند کرد و مشخص کرد که کدام سازمان‌های دولتی یا مالیاتی اجازه صدور آن را دارند. مجازات‌های خیلی سختی را هم برای تخلف از این امر در نظر گرفتند. اگر کسی غیر از افرادی که مجوز داشتند ، برات صادر می‌کرد، به مرگ محکوم می شد. مامور مالیاتی ( بیتکچی ) هم که برات غیر مجاز را نوشته بود، به قطع دست محکوم می‌شد. این مجازات‌ها واقعا هم اتفاق افتاده است و به گفته دکتر بیانی، تمام این موارد در «جامع ‌التواریخ» اثر بسیار مهم خواجه رشید‌الدین فضل‌الله همدانی در تاریخ مغول، ضبط است. پس از این اصلاحات، برات به معنی واقعی کلمه به کار رفت و محصلان مالیاتی یا دیوان استیصاء یا هر جای دیگر در مواقع جنگ یا صلح برات می‌نوشتند و می‌فرستادند و کسی که برات را دریافت می‌کرد باید موارد خواسته شده را می‌فرستاد. رواج پول کاغذی و برات و چک و شرکت‌های تجاری مشابه با شرکت های مضاربه‌ای در دوره مغول نشان می‌دهد این دوره از دوره‌های رونق بازرگانی در طول تاریخ بوده است. در این دوره، جاده مهم ابریشم که چین را به اروپا متصل می‌کرد و بسیاری جنگ‌ها بر سر این جاده شد، برای نخستین بار تحت یک حکومت واحد درآمد. به دنبال آن، دادوستدهای اقتصادی از راه این جاده صورت گرفت که بسیار برای مغولان اهمیت داشت. همچنین مراودات فرهنگی بسیاری از این مسیر انجام شد که همه این عوامل در پیشبرد اقتصاد و فرهنگ موثر بود.

خدا فرشته های امید را فرستاد

 

    خدا فرشته های امید را فرستاد

                                    

قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا،اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود .

پس کیسه شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید.ریسمان  نا امیدی را.     نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید ، دور قلب و استواری و دعا هایش .نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی .

خدا فرشته های امید را فرستاد ،تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.دختر پیله  گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت : نه باز نمی شود.هیچ وقت باز نمی شود.

خدا پروانه ای را فرستاد ،تا پیامی را به دخترک برساند.

پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ،پس انسان نیز می تواند.

 

 

خدا گفت :  نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر.

 

 

دختر نخستین گره را باز کرد....

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله و نه کلافی.

 

هنگامی که دختر از پیله  نا امیدی به در آمد ،شیطان مدت ها بود که گریخته بود.

 

 

 

حکایتی از زبان مسیح نقل می کنند که بسیار شنیدنی است.

حکایتی از زبان مسیح نقل می کنند که بسیار شنیدنی است.

 می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت های مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است :

 

 مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( این بی انصافی است. چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن ها که اصلاً کاری نکرده اند)). مرد ثروتمند خندید و گفت : (( به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ )) کارگران یکصدا گفتند : (( نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم )). مرد دارا گفت : (( من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمیشود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم. من از سر بی نیازی ست که می بخشم)).

مسیح گفت : (( بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشان می شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند)).

شما نمیدانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلکه درائی خویش را می نگرد. او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما. از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است.