زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

آخرین لحظه!

قدیما میگفتن اگه می خوای یک نفر رو بشناسی ببینن دوستش کیه!

من تعریف دوستای تو رو شنیدم

اما ...

فکر کردم شاید تو با اونها فرق کنی!

ماه پشت ابر نموند!

تو هم عین اونها بودی!

واقعا باید حرف قدیمیا رو با طلا نوشت!

و من به تو دنیای کفش رو هدیه دادم در آخرین لحظه!

  

دریاب دمی که با طرب می گذرد!

به یاد ژانویه 2000 افتادم 

                        

زمانی که همه جهان نگران سه تا صفر بودند

زمانی که همه فکر می کردند ممکنه یک فاجعه رخ بده!

ولی هیچ چی نشد!

9 سال از اون روزها گذشته...

این سالها اونقدر با شتاب گذشت که انگار همین دیروز بود!

هر سال هنگام کریسمس یاد اون روزها می افتم و نمی تونم باور کنم که یک سال دیگه هم تموم شده! 

و این غافله عمر عجب می گذرد!

ابریست

آسمان دل من پر ابر است
باز هم با یک رعد
بغض من می ترکد...
 


آخر یه روز حاجتمو ازت می گیرم

 

 

بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا

اما تو باور نکن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!

فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  

تمام شد

۲۸ شهریور 85  شروع شد

.  

.

.   

.  

شهریور 87 تمام شد!

گل بی خار

بعضی چیزها مثل خار به چشم آدم می‌روند.

بعضی افراد مثل خار به قلب آدم می‌روند.

میگن گل بی خار نمیشه، ولی اگر گل خشکید فقط خارش باقی می‌مونه و باعث آزار میشه.

پس تو نگذار گلت پرپر بشه و خارت باقی بمونه

هر سلامی خداحافظی داره

فکر کردم اگر ننویسم زمان دیرتر می گذره

فکر کردم اگر ننویسم از ثانیه ها بهتر استفاده خواهم کرد

ولی ثانیه ها و ساعت ها و ماه ها گذشت و به ایستگاه های پایانی نزدیک شدم

می خواستم از لحظات پایانی بهترین استفاده رو ببرم ولی اونقدر زود گذشت و تموم شد که حتی گذر روزها رو هم متوجه نشدم

حالا فقط به اندازه 4 تا امتحان و 3 تا پروژه تا لحظه خداحافظی فرصت دارم

خداحافظی که آغاز زندگی جدید و بازگشت به کانون خانواده رو به ارمغان داره

میدونم هرچیزی یک روزی تموم میشه ولی

من به پایان دگر نمی اندیشم که ...

                                           

نرم نرمک میرسد اینک بهار

 

ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى          از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى

 

نوروز تنها یک عوض شدن ساده سال نیست. نوروز برای ما یک حس است. یک عشق ٬ همان چیزی که بقول میرزاده عشقی: "با شیر اندرون شود وبا جان بدر رود". مهم نیست کجا این کره خاکی زندگی میکنی یا چه کسی هستی مهم اینست که نوروز برای تو چیزی است غیراز یک تغییر ساده عدد.

مهم اینست که میتوانی این خطوط را بخوانی. اینست که سبز ٬سفید و سرخ برای تو مفهومی غیر از چند رنگ ساده دارد.

مهم اینست که قلبت به عشق آن گربه زیبا که در گوشه ای از نقشه دنیا-  بیخیال از سال سخت و مصیبت باری که در پیش دارد -  خوابیده است. می تپد.

مهم اینست که این تغییر را همزمان با خودت در همه جای طبیعت احساس میکنی.

مهم اینست که بهار از پی بهار پرشتاب می گذرد ، بی فرصت نفس کشیدنی، حتی در سالیان خاکستری، سالیان خستگی، سالیان رنج، کار، غم، غربت

در این گذر سخت، بهار از پی بهار، فرصتی است برای تو، برای من، تا زندگی را نفس کشیم، خویش را آماده سازیم، برای در آغوش کشیدن تابستان و پاییز و زمستان ...

مواظب شیطنت موش ها باشید!!

نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی

که بسی گل بدمد باز تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

 

سال نو مبارک

ضحاک های امروز

 

اسفند ماه شروع شد

بدتر از این نمی شود

 

دوستی ها، درس ها

بدتر از این نمی شود

 

اقامت در شهری توریستی

بدتر از این نمی شود

 

قدم زدن روی ریل خالی قطار

بدتر از این نمی شود

 

ظهر

ساعت 12

بدتر از این نمی شود

 

دیدن ضحاک های زمانه

بدتر از این نمی شود

 

                    

 

ثمره شش ماه تلاش را ندیدن

بهتر از این نمی شود

 

فرانک فریدون گم کرده

بدنبال کاوه گشتن

بهتر از این نمی شود

 

به امید عطر بهارنارنج بودن

بهتر از این نمی شود

 

دست هایم مرده اند

قلبم مرده است

سکوت

دنیای در حال سوختن

 

برای من

بهتراز این نمی شود