استر از ما پذیرایی نکرد!

بعد از چند ماه بدقولی بلاخره به دیدار یک دوست رفتم در یک شهر آشنا- همدان

روز دوم حضور در این شهر از کنار آرامگاه استر و مردخای، آرامگاه دو تن از بزرگان قوم یهو رد شدیم

ولی این بار نتوانستم بی تفاوت عبور کنم

جلوی درب آرامگاه پر بود از دستفروش هایی که فلفل همدانی و زردک می‌خروختند

* آقا از کجا وارد آرامگاه بشیم؟

** کوچه بقلی

حدود 40 قدم که وارد کوچه شدیم سمت چپ دری بود که سه مرد داخل آن نشسته بودند

جلو رفتیم و درخواست ورود کردیم

         

                         

از ورود ما جلوگیری شد، پس از نشان دادن کارت دانشجویی مجوز ورود با بی میلی صادر شد

یک آقای راهنمای مسن، لاغر و بی حوصله که نبود چند دندان در دهانش بسیار خودنمایی میکرد ما را به داخل حیاط راهنمایی کرد.

 

آرامگاه یا بقعهمردخای استر و ، جزء مهم‌ترین زیارتگاه های یهودیان ایران و جهان می باشد. وجود این زیارتگاه، عامل مهمی در شکل گیری و تداوم حضور جامعه یهودی در همدان بوده است

این بنا نخستین بار ‪ ۱۱قرن پیش به دست کلیمیان ساخته شده و بنای جدید قرن هفتم هجری با سنگ و آجر به سبک بناهای اسلامی به دستور ارغون شاه مغول بر پایه‌های بنای قدیمی تر بنا نهاده شده است.

                                                                          

به جلوی درگاه ورود به اتاق مقبره رسیدیم این درگاه بسیار کوتاه ساخته شده بود که دلیل آن خم شدن و ورود به حالت احترام بود، دربی سنگی بالغ بر 400 کیلو بدون لولا که بر روی پاشنه می‌چرخید و توسط کلون باز و بسته می‌شد.

آقای راهنما در این محل توقف کرد و منتظر شد تا کفشهایمان را در بیاوریم

به حالت خم شده ( شبیه رکوع) وارد مقبره شدیم

بر روی دیوار داخلی مقبره دعا نوشته شده بود که کلیمیان به هنگام ورود و خروج دست بر دعا می‌کشیدند و آن را می‌بوسیدند

مقبره شامل سه اتاق بود

روی دیوار علامت یهود و شجره نامه دیده می‌شد که استر و مردخای را به حضرت یعقوب میرساند.

برای ورود به اتاق بعدی باز هم باید به حالت احترام میشدیم بقعه استر و مردخای در دو صندوق عتیقه نفیس وجود داشت و بر بالای آن پارچه های رنگی و زر باف انداخته بودند

آقای راهنما گفت پارچه ها نذری هستند

آقای راهنما تاکید کرد این دو عاشق و معشوق نبودند. مردخای پدر خوانده و عموی استر بوده است و در دوران خشایار شاه زندگی میکرده اند. بنا به مصالحی خشایار شاه با استر ازدواج کرده و وی ملکه پارس می‌گردد. استر قوم یهود را نجات داده است. آقای راهنما بازهم تاکید کرد

 

گاه "کلیو پاتره" گشته گاهی "همای"
                                                     
گاه "استر" گشته دخت "مردخای" (ملک الشعرای بهار(

 

بر روی دیوار الفبای عبری، برای تزئین نوشته شده بود

یک کتاب تورات به خط عبری وجود داشت که بر پوست آهو نوشته شده و پشت پرده اتاق کناری نگه داشته میشد، ولی چند سالی ست که به موزه انتقالش داده بودند

دور اتاقها پراز چراغهای دیواری بود که به آنها نامهایی آویزان بود

آقای راهنما میگفت اینها افرادی هستند که تازه فوت شده اند. هرگاه این چراغها روشن شود نورش به آن مرحوم میرسد

آقای راهنما با بی‌میلی توضیح میداد

وقتی سوالی از او پرسیده می‌شد اول زیر لب چیزی می‌گفت، بعد سری تکان میداد و سپس پاسخ سوال ما

در گوشه اتاق کتابهای قدیمی در کتابخانه کوچکی دیده میشد

از آقای راهنما خواستیم کتاب ها را به ما نشان دهد

بازهم زیرلب چیزی گفت، سری تکان داد

** کتاب دعاست، نمازهای روزانه و ....

با اصرار ما به سمت کتابخانه رفت

یک کتاب را برداشت، بوسید و در مقابل ما بازش کرد

کتاب به زبان عبری بود. گفت اینها دعاست

ولی به ما اجازه دست زدن به کتاب را نداد

از بقعه خارج شدیم.در گوشه حیاط کنیسه بود

اجازه ورود به کنیسه را به ما ندادند

هنگام خروج استقبال گرمی از ما شد