مهمون کوچولوی من

 

تمام دغدغه اش رفتن به پارک بود و بازی ...

هروقت کار اشتباهی انجام میداد سریع اعتراف می کرد که شیطون گولش زده!

چقدر راحت به اشتباهاتش اعتراف می کرد ...

هر کسی که حرف دیگری رو گوش نمی داد بهش می گفت زشت شدی!

چه دنیای ساده ای داشت...

چقدر بی ریا بود...

زهرا !

مهمون کوچولوی من ...

فقط سه سالش بود!