×از طرف الف-ک×

شب فراق که داند که تا سحر چند است؟


مگر کسی که به زندان عشق در بند است


بگفتم از غم دل راه بوستان گیرم


کدام سرو به بالای دوست مانند است


زدست رفته نه تنها منم در این سودا


چه دست ها که زدست تو بر خداوند است


فراق یار که پیش تو برگ کاهی نیست


بیا و بر  دل من بین که کوه الوند است


پیام من که رساند به یار مهر گسل


که بر شکستی و ما را هنوزپیوند است