زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زلف توام جانا

چون زلف توام جانا، در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم، در بی سروسامانی

 

من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی

 

خواهم که تو را دربر، بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را، بنشینی و بنشانی

 

ای شاهد افلاکی، در مستی و در پاکی

من چشم تورا مانم، تو اشک مرامانی

 

در سینه ی سوزانم، مستوری و مهجوری

در دیده ی بیدارم، پیدایی و پنهانی

 

من زمزمه ی عودم، تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم، تو سلسله جنبانی

 

از آتش سودایت، دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی، دردی که نمی دانی

 

دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپاری

کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانی

 

ای چشم رهی سویت، کو چشم رهی جویت؟

روی از من سرگردان، شاید که نگردانی

 

 

رهی معیری

 

نظرات 3 + ارسال نظر
pejman 29 دی 1384 ساعت 12:59 ق.ظ http://pahnabi.blogsky.com

سلام من وبتونو دیدم وبرام جالب بود امیدوارم که موفق باشید.در ضمن خوشحال میشم که بهم سربزنید.

مرتضی 24 خرداد 1387 ساعت 08:12 ب.ظ http://mors110.blogfa.com/

از آتش سودایت، دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی، دردی که نمی دانی

مرسی خیلی زیباست

مسیحا 1 تیر 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

از آتش سودایت، دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی، دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپاری
کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت، کو چشم رهی جویت؟
روی از من سرگردان، شاید که نگردانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد