زندگی آینه ای بیش نبود
که در آن صورت خود را دیدم
من درون آینه
مثل گل خندیدم،
مثل پر رقصیدم،
مثل دل لرزیدم
زندگی راه درازیست که من
از درون آینه،
قصه هایش دیدم
من در آن راه دراز
چشمه هایی دیدم
نهرها، باغها، کوههایی دیدم
من در آن راه دراز
صحرایی دیدم
خشکی، قحطی، دره هایی دیدم
من به امید بهار،
برفهایی دیدم
در پی پاییزش،
فصلهایی دیدم
من درون آینه،
همدلی را دیدم
آرزو، ماندن، روییدنی را دیدم
من درون آینه،
بد دلی را دیدم
یاس، رفتن،پژمردگی را دیدم
من درون آینه
خوشتن را دیدم
قافل از خوبی، بدی، آشنایی دیدم
آشنایی که در آن راه دراز
از من و آینه زمن دور تر است
آشنایی که به همراه زمان
از خود و عکس خودش پیرتر است
زندگی آینه ای بیش نبود
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!