ولنتاین یا همان روز عشاق هر ساله در سراسر جهان در 14 فوریه برابر با 25 بهمن جشن گرفته می شود
سمبلهای ولنتاین شامل موارد زیر میباشد:
1- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده:
از آنجـایـی کـه قـلب مرکز
احساسات عمیق،اصیل و پر شور است. قلب تیر خورده آسیب پذیری
عشق را نشان میدهد. هنگامی که شما از سوی معشوق خود طرد
میشود. قلب تیر خورده نشانه پیوند و اتحاد زن و مرد نیز میباشد
.
2- کیوپید :
(CUPID) کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و
بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه
تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای
این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق میشود.
کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانه
های روم باستان می بـاشد. معنی لغوی آن "آرزو " است
3- کبوتر،قمری و مرغ عشق:
این پرندگان
نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند.
4- گل رز:
گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و
گذشت
.
5- تور:
جنـس دستـمال خانم هـا را در گـذشـته تشـکـیـل
میـداده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه
دسـتـمال خـانمـی به زمیــن می افتاد مردی که متوجه آن
میشده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به زن میداد.
6- گره های عشق:
از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته
شـده تشکـیـل یـــافته اند. این حلقه ها آغاز و پایانی ندارند و نماد
عشق جاودانی و پایدار استم
7- علامت"X"
این علامت به معنی بوسه در کارت های تبریک و نامه های روز ولنتاین
8- روبان قرمز:
این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها
هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت
کرده و آن را به یادگار با خود میبردند
سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک ولنتاین در سراسر جهان رد و بدل میگردد که 85 درصد آنها توسط زنان خریداری میشود
سالیانه 50 میلیون گل رز و میلیونها جعبه شکلات در سالروز ولنتاین هدیه داده میشود که اغلب آنها را مردان خریداری میکنند
هدایای روز ولنتاین شامل: گل رز و یا دسته گل کوچک، شکلات، کارت تبریک ولنتاین، عروسک، شمع، یک نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و یا هدیه کوچک
هخامنشیان چک می کشیدند
چک از دستاوردهای بانکداری است و قدیمیترین شواهدی که از چک و بانکداری در دست است، به دوره هخامنشیان میرسد
تهران _ میراث خبرگروه فرهنگ، آرزو رسولی:
چک از دستاوردهای بانکداری است و قدیمیترین شواهدی که از چک و بانکداری در دست است، به دوره هخامنشیان میرسد. به گفته دکتر «شیرین بیانی»، تاریخنگار، بانکداری در دوره پیش از اسلام، به خصوص دوره ساسانی اهمیت زیادی داشته است. مراکزی همچون بانکهای امروزی وجود داشتهاند و در آنها کارهای بانکی از قبیل قرضه، برات، چک و ... صورت میگرفته است. قدیمیترین شکل بانکداری را در بینالنهرین در دوره هخامنشیان سراغ داریم که عمده ترین مرکز سکونت یهودیان بود و در آنجا یهودیان عهدهدار امور بانکداری بودند. مدارکی هم از این ناحیه به دست آمده که کاملا حکم چک دارد. کلمه «بانک» هم در آن زمان مصطلح بود و لغت «چک» نیز از همان زمان متداول شده که تا امروز باقی مانده است. در نوشتههای دوره ساسانی به زبان پهلوی لغت چک را داریم و همین واژه از ایران به زبانهای دیگر جهان راه یافته است. مسلما چک در طول تاریخ روندی داشته است اما سیر روند آن را نمیدانیم. از دیگر امور مهم بانکی، برات است. برات چیست و از چه زمانی در ایران متداول شد؟ دکتر شیرین بیانی که تخصص وی بیشتر تاریخ دوره مغول است، توضیح میدهد که برات همان حواله است. در دوره مغول، از مرکز یا از مراکز ایالات «برات» مینوشتند و آن را به دست مامورانی میدادند. این ماموران با در دست داشتن حواله مورد نظر موظف میشدند باج یا عوارض یا وجه نقدی یا جنسی از کسی یا سازمانی یا جایی بگیرند. به این حواله برات میگفتند. برات همچون موارد دیگر در دوره مغول روند خطرناکی پیدا کرد. هر دولتمدار یا محصل مالیاتی میتوانست برات بنویسد. به این ترتیب، یک نفر ممکن بود از یک دایره یا شخص به خصوص چندین برات دریافت کند و موظف شود مطالبات مختلف جنسی یا نقدی این براتها را پاسخگو باشد. این مساله مثل موارد دیگر موجب اغتشاش شد تا سرانجام با اصلاحات غازانخان یا به عبارتی اصلاحات خواجه رشیدالدین فضلالله مسائل مربوط به برات را سامان داد. دکتر بیانی معتقد است این اصلاحات را در واقع باید اصلاحات خواجه نامید. خواجه رشیدالدین فضلالله که از زمان گیخاتو ارج و قربی بلندپایه نزد شاه یافته بود، در زمان سلطنت غازانخان تصدی کارهای خطیر را عهدهدار شد و سرانجام به مقام وزارت رسید. وی که در علم و ادب و ملکداری سرآمد بود، در زمان صدارت اصلاحاتی را تنظیم کرد که بسیار مهم بود اما به نام سلطان وقت به اصلاحات غازانی معروف شد. یکی از این اصلاحات که در امر اجتماع و اقتصاد تاثیر فراوانی داشت، محدود کردن استفاده از برات بود. وی استفاده از برات را قانونمند کرد و مشخص کرد که کدام سازمانهای دولتی یا مالیاتی اجازه صدور آن را دارند. مجازاتهای خیلی سختی را هم برای تخلف از این امر در نظر گرفتند. اگر کسی غیر از افرادی که مجوز داشتند ، برات صادر میکرد، به مرگ محکوم می شد. مامور مالیاتی ( بیتکچی ) هم که برات غیر مجاز را نوشته بود، به قطع دست محکوم میشد. این مجازاتها واقعا هم اتفاق افتاده است و به گفته دکتر بیانی، تمام این موارد در «جامع التواریخ» اثر بسیار مهم خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی در تاریخ مغول، ضبط است. پس از این اصلاحات، برات به معنی واقعی کلمه به کار رفت و محصلان مالیاتی یا دیوان استیصاء یا هر جای دیگر در مواقع جنگ یا صلح برات مینوشتند و میفرستادند و کسی که برات را دریافت میکرد باید موارد خواسته شده را میفرستاد. رواج پول کاغذی و برات و چک و شرکتهای تجاری مشابه با شرکت های مضاربهای در دوره مغول نشان میدهد این دوره از دورههای رونق بازرگانی در طول تاریخ بوده است. در این دوره، جاده مهم ابریشم که چین را به اروپا متصل میکرد و بسیاری جنگها بر سر این جاده شد، برای نخستین بار تحت یک حکومت واحد درآمد. به دنبال آن، دادوستدهای اقتصادی از راه این جاده صورت گرفت که بسیار برای مغولان اهمیت داشت. همچنین مراودات فرهنگی بسیاری از این مسیر انجام شد که همه این عوامل در پیشبرد اقتصاد و فرهنگ موثر بود.
All For Love
When it's love you give - I'll be a man of good faith
Then in love you'll live - I'll make a stand I won't break
I'll be the rock you can build on - Be there when you're old
To have and to hold
When there's love inside - I swear I'll always be strong
Then there's a reason why - I'll prove to you we belong
I'll be the wall that protects you - From the wind and the rain
From the hurt and pain
قدر لحظات را بدان!
هرگز هیچ لحظه ای عظیم تر از آن لحظه ای که می آید نیست. لحظه ای که به سوی ما می آید به امید لیاقت ما. لحظه های بزرگ می آیند اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آنها را داشته باشیم. به دادمان می رسند وگرنه عقب گرد می کنند،شتابان و در انتظار انسان لایق می مانند.
لحظه های بزرگ مصرفی نیستند، می آیند، می رسند، تو را حرکت می دهند و آنگاه تو می مانی و آنچه بدست آورده ای و یا کوتاهی کرده ای.
هیچ لحظه ی عظیمی از کف نرفته است!
شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: "عشق یعنی همین!"
شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"
چه در عشق چه در زندگی به انتها می رسیم به نقطه ای که دیگر مجال صبر از خاطر محو می شود.به نقطه ای که انتهای آن متلاشی شدن است
بین حقیقت و رویا یک دنیا فاصله است
حقیقت پیشه چشمام و رویا دست نیافتنی
حقیقت زندگی من تلخ و رویاش شیرینبه
حقیقت تلخ نزدیکم و از واقعیت رویا دور
ای شیرین ترین رویا هرگز دست نیافتنی نباش
آفتاب نماینده حقیقت و شب نماینده رویاست
پس بیا با هم آفتابی بشیم تا حقیقت روشن شود
خدا فرشته های امید را فرستاد
قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا،اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود .
پس کیسه شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید.ریسمان نا امیدی را. نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید ، دور قلب و استواری و دعا هایش .نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی .
خدا فرشته های امید را فرستاد ،تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.دختر پیله گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت : نه باز نمی شود.هیچ وقت باز نمی شود.
خدا پروانه ای را فرستاد ،تا پیامی را به دخترک برساند.
پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ،پس انسان نیز می تواند.
خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر.
دختر نخستین گره را باز کرد....
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله و نه کلافی.
هنگامی که دختر از پیله نا امیدی به در آمد ،شیطان مدت ها بود که گریخته بود.
وجود خود تو نشان از زیبائی و مهربانی توست
خوشا به حال آنکه زیبائی چو تو را بیند
خوشا به حال آنکه می داند خدائی جون تو خدای اوست
ای بزرگ تنها! هم بزرگیت زیبا و بدون غرور است و هم تنهائیت مملو از شکوه پر مهرت با بندگانت.
تو آنی که لحظه ای از بندگانت جدا نیستی و در هر یک ازآنها دوستی با ثباتی.
ای آنکه نه به واسطه قدرتت، نه به واسطه خشمت، نه به واسطه عنایتت، بلکه به واسطه رضایت و بودنت، هر آنچه تو را شاد کند خواهم کرد.
ای صاحب انسان و مَلَک!
ای قدرت مطلق کائنات!
ای خدای کوه، خورشید، دنیا، گُل، پروانه، شبنم!
تو را قسم به وصف بی پایانت
تو را قسم به لحظه دعا
تو را قسم به لحظه توبه
تو را قسم به لحظه گریه
تو را قسم به لحظه ای که دلم شکست
نگذار از تو بخواهم، بیشتر از آنچه که داده ای
حکایتی از زبان مسیح نقل می کنند که بسیار شنیدنی است.
می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت های مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است :
مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( این بی انصافی است. چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن ها که اصلاً کاری نکرده اند)). مرد ثروتمند خندید و گفت : (( به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ )) کارگران یکصدا گفتند : (( نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم )). مرد دارا گفت : (( من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمیشود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم. من از سر بی نیازی ست که می بخشم)).
مسیح گفت : (( بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشان می شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند)).
شما نمیدانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلکه درائی خویش را می نگرد. او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما. از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است.
I hear the wind call your name
It calls me back home again
It sparks up the fire - a flame that still burns
Oh it's to you I'll always returnI still feel your breath on my skin
I hear your voice deep within
The sound of my lover - a feeling so strong
It's to you - I'll always belongNow I know it's true
My every road leads to you
And in the hour of darkness darlin'
Your light gets me throughWanna swim in your river - be warmed by your sun
Bathe in your waters - cuz you are the oneI can't stand the distance - I can't dream alone
I can't wait to see you -Ya I 'm on my way homeOh I hear the wind call your name
The sound that leads me home again
It sparks up the fire - a flame that still burns
Oh, it's to you - will always return