زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

وجود خود تو

 

وجود خود تو نشان از زیبائی و مهربانی توست

خوشا به حال آنکه زیبائی چو تو را بیند

خوشا به حال آنکه می داند خدائی جون تو خدای اوست

ای بزرگ تنها! هم بزرگیت زیبا و بدون غرور است و هم تنهائیت مملو از شکوه پر مهرت با بندگانت.

تو آنی که  لحظه ای از بندگانت جدا نیستی و در هر یک ازآنها دوستی با ثباتی.

ای آنکه نه به واسطه قدرتت، نه به واسطه خشمت، نه به واسطه عنایتت، بلکه به واسطه رضایت و بودنت، هر آنچه تو را شاد کند خواهم کرد.

ای صاحب انسان و مَلَک!

ای قدرت مطلق کائنات!

ای خدای کوه، خورشید، دنیا، گُل، پروانه، شبنم!

تو را قسم به وصف بی پایانت

تو را قسم به لحظه دعا

تو را قسم به لحظه توبه

تو را قسم به لحظه گریه

تو را قسم به لحظه ای که دلم شکست

نگذار از تو بخواهم، بیشتر از آنچه که داده ای

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد