شنبه :
از درب بالایی وارد محوطه شدم، برای رسیدن به شبستان باید چند دقیقه ای پیاده می رفتم.
در تمام طول راه فکر می کردم چقدر فرصت باقیست تا پنجشنبه و پایان هفته!
عصر مجله همشهری جوان به دستم رسید، چند صفحه اول رو خوندم و باقی مطالب رو برای روزهای بعدی هفته نگه داشتم.
فکر می کردم هفته طولانی پیش رو دارم!
امروز (پنجشنبه) :
وقتی رسیدم خونه شماره جدید مجله همشهری جوان روی میزم بود!
باورم نمی شد یعنی واقعاً یک هفته گذشت؟
تازگی ها روزها خیلی خیلی زود می گذره!
اونقدر زود که من هنوز فکر می کنم فردا اوایل مرداد ماهه و من 9 صبح مترو طالقانی قرار دارم.....
سلام
هر چی هست...می گذره...
امیدوارم خوش بگذره...
مشتاق دیدار...
امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید
التماس دعا
یاعلی
سلام عروس گلم چند مدتیه خیلی تو فکرتم ولی هر وقت اومدم بهت زنگ بزنم نشد بزودی باهات تماس می گیرم بالاخره
این دوره و زمونه است دیگه خواهر شوهر باید به عروسش زنگ بزنه!!!!!
سلام دوست بلاگر.
ما عده ای بلاگر قدیمی هستیم که همه ساله توی بازارچه خیریه موسسه غیر دولتی
پیام امید یه غرفه داریم و سودشو تمام کمال تقدیم اونا میکنیم . به خاطر بلاگر بودنمون
یه جورایی تبلیغ اینترنتی رو هم به عهده ما گذشتن .
در ضمن هر سال توی این بازارچه یه قرار وبلاگی هم ترتیب میدیم تا دوستای بلاگر قدیمی و
جدیدمون رو توی این محیط شاد و صمیمی ببینیم. وقت زیادی نمونده . خواهشمندیم اگر براتون
ممکنه بنر و یا تبلیغ بازارچه رو با لینک دادن به بلاگمون یا از طریقی که تو بلاگمون گفتیم انجام بدین و
چشما هم توی این امر خداپسندانه سهیم باشین.
به امید دیدار