زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

ابریست

آسمان دل من پر ابر است
باز هم با یک رعد
بغض من می ترکد...
 


آخر یه روز حاجتمو ازت می گیرم

 

 

بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا

زن عشق می کارد و کینه درو می کند

زن عشق می کارد و کینه درو می کند

دیه اش نصف دیه توست  

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـاجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی!

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی!

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد!

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی!!!

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد میشود

عاشق می شود

مادر می شود

پیر می شود و میمیرد

وقرن هاست که او

عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند

و در قدم های لرزان مردش؛گام های شتابزده جوانی برای رفتن

و درد های منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده

و پیری مرد

رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلبی مالامال از درد