زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

13 تجربه از یک کارمند دولت

1- در یک سیستم دولتی؛ سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.

2- در یک سیستم دولتی؛ هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛ چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.

3- در یک سیستم دولتی؛ اگر مدیرتان 3 یا 4 ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او 43 ایراد دارد!

4- در یک سیستم دولتی؛ می توانید با کارهای کم و کوچک، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط کافی است «زبان» خود را تقویت کنید!

5- در یک سیستم دولتی؛ ممکن است که هر چه بیشتر کار کنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.

6- در یک سیستم دولتی؛ با اشکالات سازمانتان بسازید و هرگز آنها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یک مشکل دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشکل، شما هستید!

7- در یک سیستم دولتی؛ اشتباهات یک مدیر را هیچگاه به مدیر دیگر نگویید؛ در غیر اینصورت بجای یک مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند کرد.

8- در یک سیستم دولتی؛ با انجام کارهای مختلف و فعالیتهای به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛ بلکه برای این کار راههای ساده تری هم هست. مثلا فقط کافیست همیشه میز کارتان را منظم نگه دارید!

9- در یک سیستم دولتی؛ اضافه بر کارهای معمول کار اضافه ای انجام ندهید؛ در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.

10- در یک سیستم دولتی؛ همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان را تایید کنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»

11- در یک سیستم دولتی؛ تنها کاری که واجب است سریع انجام دهید، کاری است که مدیر شما شخصا از شما خواسته است.

12- در یک سیستم دولتی؛ تنها انگیزه ای که می تواند شما را وادار به کار کند «کسب روزی حلال» است.

13- در یک سیستم دولتی؛ آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؛ مگر اینکه با گربه نسبتی داشته باشید!


جای عشقت خالی

دل خوش سیری نیست
حرف درگیری نسیت
اونکه مجنون تو بود
دیگه زنجیری نیست
هم موهام، هم چشمام
پای تو برفی شد
اما تو عالم تو
صحبت از پیری نیست
هر چی گفتی خوندم
پای حرفات موندم
توی چشمات اما
عکس تأثیری نیست
مثل اول نیستی
قابل حل نیستی
علتو میپرسم
میگی تغییری نیست
یادته اون کوچه
که ازش میگذشتیم
اون در شیری رنگ
نه، دیگه شیری نیست
خیلی وقته چشمات
دنیاشون کمرنگه
جای عشقت خالی
دیگه تصویری نیست
نه بهونس، قسمت
تو خودت توش موندی
این گناه بخت و
جرم تقدیری نیست
دل من شمدون بود
چشمای تو آینه
شمدونم دل داره
جنس تعمیری نیست
من تو رو میخواستم
با یه ذوق نقره
صحبتم از اسب و
زین و شمشیری نیست
هرچی بود من کردم
خودمم میسوزم
تو برو من گفتم
از تو تقصیری نیست
آخرین پیغامو
واسه من آوردن
اون، اونی که واسش
کلی میمیری نیست

منزل خداست؟

الو سلام                                    

منزل خداست؟                                   

این منم مزاحمی که آشناست...                           

هزار دفعه دلم این شماره را گرفته است                         

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست...                             

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است                       

به ما که میرسد٬ حساب بنده هایتان جداست؟      

الو....                                     

دوباره قطع و وصل شد!                       

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟؟؟                              

چرا صدایتان نمیرسد ؟کمی بلند تر٬                         

صدای من چطور؟خوب و صاف و واضح و رساست؟                                  

اگر اجازه میدهی برایت درد دل کنم...                               

شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست!                               

دل مرا بخوان به سوی خود تا سبک شوم٬                               

پناهگاه این دل شکسته خانه شماست...                         

الو٬  مرا ببخش٬ باز مزاحمت شدم٬                                 

دوباره زنگ میزنم٬ دوباره...                                     

تا خدا خداست!


دلش شکسته بود



یک نفر دلش شکسته بود


توی ایستگاه استجابت دعا


منتظر نشسته بود


منتتظر،ولی دعای او


دیر کرده بود . او خبر نداشت


که دعای کوچکش توی چهار راه آسمان


پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود


آنچه من یاید بدانم و نمی دانم


مثل اینکه دارن به ما هم توجه میکنن!

سازمان ملی جوانان دستت درد نکنه.... 



دلم بلیت خراسان گرفته

دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نگا کنی

من تو رو نگات کنم، تو هم منو صدا کنی

میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه؟

میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی؟

دوست دارم که از حالا تا صبح محشر، همه شب

من رضا رضا بگم، تو هم منو رضا کنی

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

شنبه :

از درب بالایی وارد محوطه شدم، برای رسیدن به شبستان باید چند دقیقه ای پیاده می رفتم.

در تمام طول راه فکر می کردم چقدر فرصت باقیست تا پنجشنبه و پایان هفته!

عصر مجله همشهری جوان به دستم رسید، چند صفحه اول رو خوندم و باقی مطالب رو برای روزهای بعدی هفته نگه داشتم.


فکر می کردم هفته طولانی پیش رو دارم!


امروز (پنجشنبه) :

وقتی رسیدم خونه شماره جدید مجله همشهری جوان روی میزم بود!

باورم نمی شد یعنی واقعاً یک هفته گذشت؟

تازگی ها روزها خیلی خیلی زود می گذره!

اونقدر زود که من هنوز فکر می کنم فردا اوایل مرداد ماهه و من 9 صبح مترو طالقانی قرار دارم.....

تجربه افطار اتوبوس

چند روزیست در حال تجربه یک کار جدید هستم 

نمی دونم می تونم خوب از پس این کار بر بیام یا نه! 

اما دارم تمام تلاشم رو میکنم 

امسال ماه رمضان خیلی متفاوت تر از هر سال بود 

چون همه افطار ها یا در اتوبوس هستم یا در خیابان! 

شدیدا دلم سفره افطار می خواد! 


من و ابر و ستاره

چند وقته یه دوست جدید پیدا کردم

هر شب وسط قاب پنجره منتظرمه تا بهش شب بخیر بگم!

گاهی اوقات که دیر می خوابم میره گوشه پنجره و خودش رو پشت قاب پنجره قایم میکنه با من قهر میکنه.

۲شب پیش یک مزاحم پیدا شد! با من و دوستم بازیش گرفته بود! هی میومد بین ما

دیشب این مزاحم قدرتمندتر شده بود

رفته بود محکم جلوی دوستم ایستاده بود و از جلوش تکون نمی خورد

خیلی منتظر موندم تا بهش شب بخیر بگم اما مزاحم نذاشت

ای کاش از روز اول به حضور مزاحم اعتراض می کردم

×کلاس شکر نعمت×

چند روزیست کلاس شکر نعمت های الهی در خیابان ولیعصر تقاطع مطهری برپاست!

شما هم اگر فرصت کردید سری به این کلاس بزنید.

محل دقیق برگزاری؟

جای ثابتی نداره! فقط کافیه وقتی از پیاده رو رد میشی یک کمی با دقت بیشتری به عابران کنارت نگاه کنی.

پسر جوانی که ضایعه اسید پاشی صورتش رو غیر قابل دیدن کرده هر روز کنار نمایشگاه اتومبیل نشسته و ساز میزنه!