زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

عشق حقیقی

 

                           

                                                   شقایق عاشق

 

 

و اما...:

 

عشق حقیقی چیه؟ به چی می گن عشق حقیقی؟ کی عاشقه ؟ کی معشوق؟ عشق چیه؟ ...

اصلا" من عاشقم؟ من تونستم خودم را عاشق نشون بدم؟ من عشق حقیقی را می شناسم؟ من عاشق حقیقی بودم؟ من چه چیزهایی را برای داشتن یک عشق حقیقی می شناسم؟ ...

 

این چند روز عشق های الکی را با همه وجودم حس کردم، فرق بین عشق های راستین و حقیقی و الکی را فهمیدم، دلم برای خیلی از عاشق های حقیقی که معشوقشان عشق الکی داشت سوخت، آنوقت بود که با همه وجودم از خدای مهربان خواستم که هیچ عاشق راستینی را به چنین دردی مبتلا نکنه. هیچ چیزی تو دنیا آدم را تا به این حد خورد نمی کنه که بفهمه کسی را که با همه وجودش، با همه پاکی، با همه صداقتش دوستش داشته، عشقش به اون راست نباشه و الکی دم از عشق و دوست داشتن می زده!!

 

چرا این روزا عشق ها راست نیستن؟ چرا این روزا همه خیلی راحت دم از عشق می زنن؟ چرا وقتی عشق را نمی شناسن از آن حرف می زنن؟ چرا عشق را زیر سوال می برن؟ چرا دوست دارن خودشون رو عاشق نشون بدن درصورتی که باطنا" عاشق نیستن؟ چرا با عنوان عشق دل خیلی ها را می شکنن؟ چرا دلشون می خواد عشق را بی هویت و بی اساس جلوه بدن؟ چرا عشق را بی آبرو و بی اهمیت می کنن؟ چرا عشق را با چیزای دیگه برابر می دونن؟ چرا عشق را فقط تو هوس و لذت بردن می بینن؟ چرا این روزها عشق با هوس و شهوت یکی شده؟ مگه اینها خودشان تو این دنیا زندگی نمی کنن؟ مگه اینها زندگی را دوست ندارن؟ مگه اینها نمی خوان روزی کسی را کنار خودشان داشته باشن؟ کسی که عاشقشون باشه، کسی که فقط مال آنها باشه؟ چرا نمی خوان عشق را بشناسن؟ چرا نمی خوان بفهمن که عشق خیلی بیشتر از اونی که فکر می کننه، عشق لذتش خیلی بیشتر از اون هوس و شهوتی که با عشق برابر می دونن؟ چرا باعث می شن که دیگه کسی عشق را باور نداشته باشه؟ تا کسی دم از عشق می زنه همه با شک و دودلی به آن نگاه کنن؟ چرا، چرا، چرا؟؟؟...

 

میدونی : عاشق شدن آسونه اما عاشق موندن خیلی سخته! خیلی ها عاشق می شن، شاید خیلی شدید دلبسته بشن، اما چون عشق را نشناختند، چون عاشق حقیقی نبودن، چون هنوز حقیقت عشق را درک نکردن، چون عشق را در نیاز می دیدند چون عشق را تنها در ترک تنهایی می دیدند چون عشق را در رفع احتیاجشون می دیدند چون تشنه عشق بودن نه لایق عشق ، چون به دنبال کسی بودند که بتوانند باهاش زندگی کنن نه اینکه بتوانند بدون آن زندگی کنن، چون عشقشون یک عشق خام بوده و عشق خام کلام دوستت دارم را ابراز می کنه چون به معشوقش محتاج است، اما عشق پخته به معشوقش محتاج است چون دوسش داره، برای همین خیلی زود عشقشون سرد می شه و از بین میره، آنوقت هست که تنفر بوجود میاد و عشق جلوه خودش را از دست می ده!!

 

ولی ای عزیز من!

تو نگاه عاشقانه ات را عاشقانه نگهدار و کلام ساده عاشقانه خودت را خالصانه بگو و همیشه به یاد داشته باش شبه عشق در کنار عشق بوده است! "دوستت دارم" جمله ایست که عاشقانه شاید روزی هزار بار بهم می گوییم، شاید قشنگ ترین و در عین حال مناسب ترین جمله برای حال عاشقا باشد، اما ای کاش همیشه صادقانه و از ته دل و مهم تر از همه جاودانی باشد! عاشق باش، صادق باش، پاک باش، بخشنده باش و بدون انتظار!!

 

 

پرسی نشان عشق چیست؛ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست!

عشق یعنی مهر بی چون و چرا؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا!

عشق یعنی مهر بی اما، اگر؛ عشق یعنی رفتن با پای سر!

عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست؛ عشق یعنی جان من قربان اوست!

عشق یعنی خواندن از چشمان او؛ حرف های دل بدون گفتگو!

عشق، یار مهربان زندگی؛ بادبان و نردبان زندگی!

عشق یعنی روح را آراستن؛ بی شمار افتادن و برخاستن!

عشق یعنی زشتی زیبا شده؛ عشق یعنی گنگی گویا شده!

عشق یعنی مهربانی در عمل؛ خلق کیفیت به زنبور عسل!

عشق یعنی گل به جای خار باش؛ پل به جای این همه دیوار باش!

عشق یعنی یک نگاه آشنا؛ دیدن افتادگان زیر پا!

زیر لب با خود ترنم داشتن؛ بر لب غمگین تبسم کاشتن!

عشق، آزادی، رهایی، ایمنی؛ عشق زیبایی، زلالی، روشنی!

عشق یعنی تنگ بی ماهی شده؛ عشق یعنی ماهی راهی شده!

عشق یعنی آهویی آرام و رام؛ عشق صیادی بدون تیر و دام!

عشق یعنی برگ روی ساقه ها؛ عشق یعنی گل به روی شاخه ها!

عشق یعنی از بدیها اجتناب؛ بردن پروانه از لای کتاب!

در میان این همه غوغا و شر؛ عشق یعنی کاهش رنج بشر!

ای توانا، ناتوان عشق باش؛ پهلوانا، پهلوان عشق باش!

ای دلاور، دل به دست آورده باش؛ در دل آزرده منزل کرده باش!

عشق یعنی خدمت بی منتی؛ عشق یعنی طاعت بی جنتی!

گاه بر بی احترامی، احترام؛ بخشش و مردی به جای انتقام!

عشق را دیدی خودت را خاک کن؛ سینه ات را در حضورش چاک کن!

عشق آمد خویش را گم کن عزیز؛ قوت ات را قوت مردم کن عزیز!

عشق یعنی مشکلی آسان کنی؛ دردی از درمانده ای درمان کنی!

عشق یعنی خویشتن را گم کنی؛ عشق یعنی خویش را گندم کنی!

عشق یعنی نان ده و از دین مپرس؛ در مقام بخشش از آئین مپرس!

هر کسی او را خدایش جان دهد؛ آدمی باید که او را نان دهد!

در تنور عاشقی سردی مکن؛ در مقام عشق نامردی مکن!

لاف مردی میزنی مردانه باش؛ در مسیر عاشقی افسانه باش!

دین نداری مردمی آزاده باش؛ هرچه بالا میروی افتاده باش!

در پناه دین، دکانداری مکن؛ چون به خلوت میروی کاری مکن!

عشق یعنی ظاهر باطن نما؛ باطنی آکنده از نور خدا!

عشق یعنی عارف بی خرقه ای؛ عشق یعنی بندهء بی فرقه ای!

عشق یعنی آنچنان در نیستی؛ تا که معشوقت نداند کیستی!

عشق یعنی ذهن زیبا آفرین؛ آسمانی کردن روی زمین!

عشق گوید مست شو گر عاقلی؛ از شراب غیر انگوری ولی!

هر که با عشق آشنا شد مست شد؛ وارد یک راه بی بن بست شد!

کاش در جانم شراب عشق باد؛ خانه جانم خراب عشق باد!

هر کجا عشق آید و ساکن شود؛ هر چه ناممکن بود ممکن شود!

در جهان هر کار خوب و ماندنیست؛ رد پای عشق در او دیدنیست!

شعرهای خوب دیوان جهان؛ سر عشق است و سرود عاشقان!

 آری! عشق رمزی در دل است؛ شرح و وصف عشق کاری مشکل است!

عشق یعنی شور هستی در کلام؛ عشق یعنی شعر، مستی، والسلام!!!...

 

          

                                   

 

عشق و دیوانگی

 
زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود
 
فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
 
ذکاوت! گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشک
 
دیوانگی ! فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم
 
چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند.
 
دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد!!
 
یک..... دو.....سه ...
 
همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوند
 
نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.
 
خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
 
اصالت به میان ابرها رفت و
 
هوس به مرکززمین به راه افتاد
 
دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت !
 
طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.
 
حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق .
 
آرام آرام همه قایم شده بودند و
 
دیوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار
 
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
 
تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است.
 
دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک می شد
 
که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست
 
همان اول کار تنبلی را دید.
 
تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود!
 
بعدهم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسید
 
اما از عشق خبری نبود.
 
دیوانگی دیگر خسته شده بودکه
 
حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت :
 
عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
 
دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه  از درخت کند
 
 و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد .
 
صدای ناله ای بلند شد .
 
عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد،
 
 دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود
 
و از بین انگشتانش خون می ریخت.
 
شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.
 
دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت:
 
حالا من چکار کنم؟ چگونه میتونم جبران کنم؟
 
 
مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ،
 
فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یارمن باش .
 
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم .
 
 

فیلتر سه گانه

 

In ancient Greece, Socrates was reputed to hold knowledge in high esteem. One day acquaintance

met the great philosopher and said, "Do you know what I just heard about your friend?" "Hold on a minute," Socrates replied. "Before telling me anything I'd like you to pass a little test. It's called the Triple

Filter Test." "Triple filter?" "That's right," Socrates continued. "Before you talk to me about my friend, it might be a good idea to take a moment and filter what you're going to say. That's why I call it the triple filter test. The first filter is Truth. Have you made absolutely sure that what you are about to tell me is true?" "No," the man said, "actually I just heard about it and..." "All right," said Socrates. "So you don't really know if it's true or not. Now let's try the second filter, the filter of goodness. Is what you are about to tell me about my friend something good?" "No, on the contrary..." "So," Socrates continued, "you want to tell me something bad about him, but you're not certain it's true. You may still pass the test though, because there's one filter left: the filter of usefulness. Is what you want to tell me about my friend going to be useful to me?" "No, not really." "Well," concluded Socrates, "if what you want to tell me is neither true nor good nor even useful, THEN why tell it to me at all?"

 

در یونان با ستان ، سقراط تا حد زیادی به دانشمندی اشتهار داشت. روزی یکی از آشنایان فیلسوف بزرک به دیدارش آمد و گفت : میدانی  درباره دوستت  چه شنیده ام ؟

سقراط جواب داد : یک دقیقه صبر کن ، قبل از اینکه چیزی بگویی می خواهم امتحان کوچکی را بگذرونی که به آن تست فیلتر سه گانه می گویند.

آشنا : فیلتر سه گانه ؟

سقراط ادامه داد : قبل از اینکه با من درباره دوستم صحبت کنی، شاید بد نباشد که چند لحظه صبر کنی و چیزهایی را که می خواهی بگویی فیلتر کنی . به همین خاطر به این امتحان، تست فیلتر سه گانه می گویم.

 اولین فیلتر، حقیقت است. تو کاملا مطمئنی مطالبی که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟ مرد گفت : نه، درحقیقت من همین الان درباره اش شنیدم و...  . سقراط گفت : بسیار خوب، پس تو واقعا نمی دانی که حقیقت دارد یا خیر.

حالا دومین فیلتر را امتحان می کنیم، دومین فیلترنیکی است. چیزی که می خواهی راجع به دوست من بگویی، مطلب خوبی است؟ مرد جواب داد: نه، کاملا برعکس ... . سقراط ادامه داد: خُب، پس تو می خواهی به من راجع به او چیز بدی بگویی اما دقیقا از درستی آن مطمئن نیستی.

 هنوز باید امتحان را ادامه دهی چون هنوز یک فیلتر باقی مانده: فیلتر فایده. مطلبی که می خواهی راجع به دوستم به من بگویی، فایده ای برای من دارد؟مرد جواب داد: نه، نه واقعاً. سقراط نتیجه گیری کرد : اگر چیزی که می خواهی به من بگویی نه حقیقت است نه خوبی دارد و نه فایده ای دارد، پس چرا اصلا بگویی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

  

از غدیر تا قربان امسال رنگ و بوی دیگه ای داشت

اتفاقات  خوب و بد زیادی افتاد

که خوبیاش بیشتر تو خاطر میمونه

می خوام از این به بعد حرف هام رو از این فیلتر سه گانه عبور بدم

چه خوبه آدم صحبت هاش رو اینطوری فیلتر کنه

خدایا ازت متشکرم که امسال این ایام رو بیشتر درک کردم

 

 

 

                                     عیدتون مبارک

 

 

 

عشقولانه

 

 

میون این همه دل ، همه جور و همه رنگ

یه دل ساده می خوام ، مثل آسمون یه رنگ

یه دل ساده می خوام ، یه دلی که دل باشه

میون این همه دل ، غیر آب و گل باشه

دل دریا ، دل رود

دل آبی ، دل آب

دل بی رنگ و ریا ، صاف و ساده بی نقاب

یه دل از همه جدا ، مثل آیینه دیدنی

قصه هاش شنیدنی ، همیشه شکستنی

سخت تنهایی راه

 سخت بی همنفسی

چی میشد یه روز بیاد

اون که نیست مثل کسی

 

 

ادامه

 

 با عرض پوزش

این وبلاگ همچنان به فعالیت خود ادامه خواهد داد 

منتظر باشید ...........

بخون و فکر کن

بخون و فکر کن

 

مهم بودن خوب است اما خوب بودن مهمتر است.

هرگز عشق را گدایی نکنید . معمولا چیز با ارزشی به گدا داده نمی شود.

نفرت هرگز بوسیله نفرت از بین نمیرود برای از بین بردن نفرت محبت لازم است. ( بودا )

اگه یه روز نتونستی گناه کسی رو ببخشی از بزرگی گناه اون نیست از کوچکی قلب توست.

آبها را روشن می کند نسیم تازه ای از نفس تو که موج و آینه در حلقه هایش تاب می خورند و آسمان زیر پلک نیم بسته می غلتد برای کوتاهی دستهایم چکار می توانستم بکنم قبول کرده ام که شب از حوصله من درازتر است .

 

Think

 

 

در جوانی به خود میگفتم شیر شیر است  اگر چه پیر بود چون به پیری رسیدم فهمیدم پیر پیر است اگر چه شیر بود   فرق ما با دیوانه ها در این است که ما در اکثریت هستیم. ( میشل فوکو )

یا چنان نما که هستی یا چنان باش که می نمایی

هرگز کسی به دستاورد دلپذیری نرسیده است مگر آنکه در گوشه ای از وجود خود به چیزی برتر از شرایط زمانه ایمان داشته باشد.

بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری.

 

همیشه به یاد داشته باش در ارتفاعی خاص از زمین دیگر ابری وجود ندارد اگر آسمان زندگیت ابری ست به این دلیل است که روحت به اندازه کافی اوج نگرفته است.

 

 

 

خدایا : من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری ! پس ای خدا! هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام ... محتاج توام !

 

بخوان و فکر کن

بخوان و بهش فکر کن

 

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

به جاش یه زخم همیشگی  به قلبت هدیه داده  زل بزنی

و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی ـ حس کنی هنوزم دوسش داری

چه قدر سخته دلت بخواد سرتو  باز به دیوار تکه بدی  که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه

چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی

 چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه  دونه های اشک صورتت رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی

تا نفهمه هنوز دوسش داری

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی

 و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی

 

گل من باغچه نو مبارک

 

 

آدم وقتی جوونه سلامتیشو از بین میبره تا به پول برسه و وقتی که پیر شد پولاشو از بین میبره تا سلامتیشو دوباره بدست بیاره....

 

 

خوشبختی توپی است که وقتی می رود به دنبالش می دویم و وقتی می ایستد به آن لگد می زنیم.

 

 

                 

              

 

اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد ، اشتباه اوست اما اگر دوبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه توست!

 

اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است"

ایتالیایی ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو !"

 ایرانی ها میگن : "عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود"

 

 

سلام مرموز

 

سلام بر نور و آیینه ، به قلب ما سفر کرده 

سلام ای دوست سلام کلبه

سلام صبح غزل خون و سلام پرچین همسایه

سلام خوشبختی پنهون 

سلام برتو سلام بر ما

سلام ..... 

 

زندگی میگذرد باید رفت

ولی کیفیت این گذر خیلی مهمه

....

اولین پست از ساری

 

ما بلاخره روز سه شنبه رفتیم دانشگاه

اولین کلاسمون با درس زبان ماشین شروع شد. در مجموع بد نبود.

هنوز ۲۴ ساعت از ورود ما به ساری نگذشته بود که من سرمای شدیدی خوردم و کار به بیمارستان کشید . و یه آمپول خوشمزه هم نوش جان کردم.

هنوز سرماخوردگیم خوب نشده.

از لحظه ورود ما تا الان هم بارون نیومده!!

بعدا میام و همه ماجراهارو تعریف میکنم.

مسافرت در مسافرت

این چند روز خیلی کار داشتم آخه به طور کاملا غیر منتظره من ، مامان و داداشم رفتیم تبریز و 14 ساعت پیش من تنهایی  برگشتم و 10 ساعت دیگه هم باید باز برم مسافرت ولی اینبار مسافرت به ساری!

 

در مورد صحبتهای استاد مقسمی باید بگم که

ایشون فرمودند : چون توی مدرک بنده کلمه فراگیر ذکر میشه در پیدا کردن کار دچار مشکل میشم.

چون اکثر کلاسها غیر حضوری و یا جلسات کم هستند زیاد جالب نیست

ضمنا چون من کاردانی خوندم ممکنه خیلی از واحدهای منو قبول نکنن و به همین دلایل خوب نیست

 

در پاسخ به کامنت سروش هم باید بگم که من برای خودم مینویسم و اینجا شده شبیه دفتر خاطراتم و دوست ندارم همه جا برم جار بزنم که من تو دفتر خاطراتم یه اتفاق جدید و نوشتم. هرکسی دوست داشته باشه میاد میخونه و قدمش روی چشم

چند بار خواستم نظرات رو بردارم ولی ….

در آینده شاید یه تصمیم جدی بگیرم

 

در مورد چشم هم باید بگم من هنوز خیلی چیزها رو نگفتم

مثلا یک عدد شیشه جلو ماشین که گوشه حیاط بود

 یا اینکه…. نگم بهتره 

 

ممنون که تشریف آوردین و این دفتر خاطرات رو خوندین…