زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم کم که نه! هر روز کم کم می‌خوریم

آب می‌خواهم، سرابم می‌دهند عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه‌ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سنگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد، داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده مردم شدم

بعد ازاین با بی‌کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست بت پرستم

بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوش‌باورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،لیلای مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه فرهاد، کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!

فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!

هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم

حافظ شیراز فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما ز یاران چشم یاری داشتیم ............ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

جدول خاموشی های موقت شهر تهران مناطق 22 گانه

منطقه1
روزها برق باشد شبها به علت برهم خوردن مجالس پارتی از ساعت 20 تا 3 صبح برق برود.
منطقه 2-3
مانند بالا
منطقه 4
روزی نیم ساعت برق نباشد جهت اعمال قانون و یکنواخت سازی.
منطقه 5
روز 2 ساعت به اضافه 5 ساعت تنبیه سال 1342 که منطقه به شرکت برق بدهکاربود.( پرونده موجود است(
منطقه 6
صبح ها که نور کافیست برق نباشد برای شب هرکسی برق می خواهد برگه درخواست برق پر شود بخش اداری پیگیری نماید.
منطقه 7
بیخود کردن برق می خواهند یک روز درمیان کافیست کسی اعتراض کرد آب شرب آن خانوار قطع شود تا عبرت سایرین گردد.
منطقه 8
منزل مادر خانم بنده آنجاست همیشه برق باشد.
منطقه 9
منزل خودمان آنجاست جهت رعایت عدالت فقط 20 دقیقه دم صبح برود.
منطقه 10
منزل باجناق آنجاست، آنچنان برق برود و بیاید که تمام لوازم صوتی وی بسوزد تا رویش کم شود.
منطقه 11
به کل برق نباشد. ( دلیل خواستند گاز قطع شود(
منطقه 12-13
بچه محل های قدیم آنجا سکونت دارند عاشق فوتبال هستند شبهایی که فوتبال دارد برق باشد.
منطقه 14-15-16
به علت ازدیاد اراذل برای از بین بردن پاتوق ها شبها کلا برق لازم نیست.
منطقه 18-19-20
روزی نیم ساعت به دلخواه شهردار مناطق.
منطقه 21-22
بخشنامه شود که اختراع برق توسط ادیسون شایعه بوده و برق هیچ کجا نمیرود !

علت قطعی برق مشخص شد

      علت قطعی برق                                               

هر سلامی خداحافظی داره

فکر کردم اگر ننویسم زمان دیرتر می گذره

فکر کردم اگر ننویسم از ثانیه ها بهتر استفاده خواهم کرد

ولی ثانیه ها و ساعت ها و ماه ها گذشت و به ایستگاه های پایانی نزدیک شدم

می خواستم از لحظات پایانی بهترین استفاده رو ببرم ولی اونقدر زود گذشت و تموم شد که حتی گذر روزها رو هم متوجه نشدم

حالا فقط به اندازه 4 تا امتحان و 3 تا پروژه تا لحظه خداحافظی فرصت دارم

خداحافظی که آغاز زندگی جدید و بازگشت به کانون خانواده رو به ارمغان داره

میدونم هرچیزی یک روزی تموم میشه ولی

من به پایان دگر نمی اندیشم که ...

                                           

نرم نرمک میرسد اینک بهار

 

ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى          از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى

 

نوروز تنها یک عوض شدن ساده سال نیست. نوروز برای ما یک حس است. یک عشق ٬ همان چیزی که بقول میرزاده عشقی: "با شیر اندرون شود وبا جان بدر رود". مهم نیست کجا این کره خاکی زندگی میکنی یا چه کسی هستی مهم اینست که نوروز برای تو چیزی است غیراز یک تغییر ساده عدد.

مهم اینست که میتوانی این خطوط را بخوانی. اینست که سبز ٬سفید و سرخ برای تو مفهومی غیر از چند رنگ ساده دارد.

مهم اینست که قلبت به عشق آن گربه زیبا که در گوشه ای از نقشه دنیا-  بیخیال از سال سخت و مصیبت باری که در پیش دارد -  خوابیده است. می تپد.

مهم اینست که این تغییر را همزمان با خودت در همه جای طبیعت احساس میکنی.

مهم اینست که بهار از پی بهار پرشتاب می گذرد ، بی فرصت نفس کشیدنی، حتی در سالیان خاکستری، سالیان خستگی، سالیان رنج، کار، غم، غربت

در این گذر سخت، بهار از پی بهار، فرصتی است برای تو، برای من، تا زندگی را نفس کشیم، خویش را آماده سازیم، برای در آغوش کشیدن تابستان و پاییز و زمستان ...

مواظب شیطنت موش ها باشید!!

نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی

که بسی گل بدمد باز تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

 

سال نو مبارک

ضحاک های امروز

 

اسفند ماه شروع شد

بدتر از این نمی شود

 

دوستی ها، درس ها

بدتر از این نمی شود

 

اقامت در شهری توریستی

بدتر از این نمی شود

 

قدم زدن روی ریل خالی قطار

بدتر از این نمی شود

 

ظهر

ساعت 12

بدتر از این نمی شود

 

دیدن ضحاک های زمانه

بدتر از این نمی شود

 

                    

 

ثمره شش ماه تلاش را ندیدن

بهتر از این نمی شود

 

فرانک فریدون گم کرده

بدنبال کاوه گشتن

بهتر از این نمی شود

 

به امید عطر بهارنارنج بودن

بهتر از این نمی شود

 

دست هایم مرده اند

قلبم مرده است

سکوت

دنیای در حال سوختن

 

برای من

بهتراز این نمی شود  

 

 

ستاد بحران دانشجویی در خانه ما تشکیل شد

 

یک روز بعد از اولین امتحان لغو شده، زمزمه قطعی گاز  به گوش  رسید.

در نتیجه اعضای خانه تصمیم به تشکیل ستاد بحران در واحدهای مختلف گرفتند.

 

این واحدها شامل :

ü  واحد غذا

ü  واحد نظافت

ü  واحد نان

ü  واحد شادسازی

ü  واحد تامین ویتامین های مورد نیاز (میوه و آجیل) بود

 

فعالیت همه واحدها راس ساعت 12 ظهر آغاز شد.

ساعت 23 فعالیت نیمی از ستاد به اتمام رسید و غذا و نان برای چند روز فراهم شد.

سپس فعالیت واحد شادسازی آغاز شد. این واحد تا 2 ساعت بعد از نیمه شب به فعالیت خود ادامه می داد ......

ساعت 10 صبح زمزمه ها به حقیقت پیوست!

 

 « گاز ما قطع شد » 

 

ما در هاله ای از سرما فرو رفتیم، همه پنجره ها را با پتو پوشاندیم ولی بازهم خانه با فریزر فرقی نداشت!

ستاد بحران جلسه اضطراری تشکیل دلد و تصمیم به جابه جایی موقعیت خود گرفت.

ساعت 4 صبح به تهران رسیدیم.

ستاد بحران متلاشی شد!!

این بود انشای من از تور 4 روزه ساری

 

 

 

امروز خانه ما سفید پوش شد

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

 

5 هفته دور از خانه بودم ، به قول مادرم دو ماه در خانه نبودم...

ولی بازهم پروژه ها تمام نشد!

شنبه 24 آذر دومین همایش علمی دانشگاه برگزار شد.

 ثمره این همایش سبد گلی بود از طرف دوستان

 

 

 

چند روز بعد، اردو داشتیم.

از ساعت 8 تا 18 در کنار 35 نفر از دوستان، جنگل نور بودیم و دریا.

برنامه به خوبی شروع شد ولی با کمی دلخوری به پایان رسید.

هفته آخر دانشگاه وحشتناک بود. هر روز 8 صبح تا 8 شب دانشگاه بودیم.

آخرین روز نور علی نور بود... کلاس کامپایلر ساعت 17 شروع شد و بدون آنتراک تا ساعت 21:35 ادامه داشت!!

به قول یکی از دوستان :

  سیستم باید قابلیت آنتراک را داشته باشد

  سیستم باید قابلیت لحاف و تشک را برای کلاس های شبانه روزی داشته باشد

 

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !

 

درس خوندن دردسر داره، ولی سخت تر میشه اگر چند تا مسئولیت هم در کنار این درس ها داشته باشی.

دنیای من پر از کارهای مختلفی شده که دیگه حتی فرصت نمی کنم به خودم برسم!

همه از من انتظار دارن، به جز خودم

از ابتدا به عنوان فعالیت جانبی وارد عرصه ارتباطات شدم، ولی بعد از چند ماه به جایی رسیدم که این عرصه مهم تر از رشته خودم شد!

 

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

فردا اولین جلسه کاری من برگزار میشه

مسئولیت 12 نفر از همکاران در جهت رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده به من واگذار شده

و من نمی دانم چه خواهم کرد؟

 

هر روز بی تو
روز مبادا است !

 

و امروز برف آمد و خانه ما را سفید پوش کرد .....

 

 

 

قطار می‌رود ...

 

سوت اول زده شد .....

دختر حس عجیبی داشت، عاشق شده بود.

به هر طریقی خواست عشق خود را نشان دهد، نتوانست

چند قدم به پسر نزدیک تر شد

 

سوت دوم زده شد .....

پسر حضور دختر را در کنار خود متوجه نشد.

دختر غرور خود را زیر پا گذاشت.

خواست حرف بزند

 

سوت سوم زده شد .....

قطار به حرکت در آمد

همه رفتند و دختر در ایستگاه جا ماند.

 

 

قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

که سال‌های سال

در انتظار تو

کنار این قطارِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاه رفته

تکیه داده‌ام!

  "  قیصر امین پور  "

روز ملی دختران

امروز روز ملی منه

روز ملی دختران

دختران خوب کشورم، روز ملی تون مبارک

 

 

 

چرا همیشه باید دختران

یادشان باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل آنها دل نیست
یادشان باشد جواب کینه را با کمتر از مهر و

جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهند
یادشان باشد باید در برابر فریادها سکوت کنند
و برای سیاهی ها نور بپاشند
یادشان باشد از چشمه
درسِِ خروش بگیرند
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادشان باشد سنگ خیلی تنهاست
یادشان باشد
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنند مبادا دل تنگش بشکند
یادشان باشد....!؟

زندگی همینه دیگه... نه؟

چرا همیشه دختران ؟

توی فراموش کار هم یادت باشد که ....... با دل تنگ دختران لطیف رفتار کنی

رسانه ای کردن دانش

صفحه ۹ روزنامه جام جم

شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶ 

اینجا ببینید